.
پیام امام خمینی(ره) به ملت ایران در :
(تجلیل از خانواده های شهدا و ایثارگران)
زمان: 1 مهر 1367 / 11 صفر 1409
مکان: تهران، جماران
موضوع: تجلیل از خانواده های شهدا و ایثارگران
مناسبت: هفتۀ دفاع مقدس
مخاطب: خانوادۀ شهدا، اسیران، جانبازان و ملت ایران
بسم الله الرحمن الرحیم
خداوندا، همه چیز تویی؛ و غیر از تو همه هیچ. خداوندا، تو عزیزی؛ و غیر از تو همه ذلیل. خداوندا، تو غنی ای؛ و غیر از تو همه فقیر. هفتۀ جنگ امسال حال و هوای دیگری دارد. پس از سالها دفاع مقدس، یاری دین خدا صورت دیگری به خود گرفته است. آمادگی جنگی ضرورت بیشتری یافته است. و دشمنان خدا و خلق خدا آنی غافل نیستند، و در کمین نشسته اند تا آنچه را خدایی است نابود کنند. خانواده های شهدا، تا همیشۀ تاریخ این مشعل داران راه اولیا، افتخار روشنایی طرق الی الله را به عهده گرفته اند. مجروحین و معلولینْ خود چراغ هدایتی شده اند که در گوشه گوشۀ این مرز و بوم به دین باوران راه رسیدن به سعادت آخرت را نشان می دهند: راه رسیدن به خدای کعبه را. اسرا در چنگال دژخیمانْ خود سرود آزادی اند، و احرار جهان آنان را زمزمه می کنند. مفقودین عزیز محور دریای بیکران خداوندی اند؛ و فقرای ذاتی دنیای دون در حسرت مقام والایشان در حیرتند. از شهدا که نمی شود چیزی گفت. شهدا شمع محفل دوستانند. شهدا در قهقهۀ مستانه شان و در شادی وصولشان عِندَ رَبِّهِم یُرزَقون[1]اند؛ و از «نفوس مطمئنه ای» هستند که مورد خطاب فَادخُلِی فِی عِبادِی وادخُلیِ جَنَّتِی [2]پروردگارند. اینجا صحبت عشق است و عشق؛ و قلم در ترسیمش برخود می شکافد. والسلام.
روح الله الموسوی الخمینی
صحیفه امام جلد 21
- 1ـ بخشی از آیۀ 169 سورۀ آل عمران: «نزد پروردگارشان متنعم خواهند بود».
- 1ـ سورۀ فجر، آیات 29 و 30: «در صف بندگان خاص من درآی، و در بهشت رضوان من داخل شو».
یادوخاطراتِ شهدای دفاع مقدس گرامی باد.
سروده ی حاضر با نامِ «مشق عشق» تقدیم به شهداوایثارگرانِ دفاع مقدس درکربلای ایران قریب به قیاسی با شهدای مظلوم کربلا است.
تومشقِ عشق در سنگر نوشتی
شهادت نامه دردفتر نوشتی
شهادت نامه ات اِمضای خون داشت
کبوترگشتی وبا پَر نوشتی
غزل هائی سرودی از رِشادت
عَجَب اِنشائی از باوَرنوشتی
حُسَین امّا به خطِّ خون و سرمشق
به سربند و به انگشتر نوشتی
لب خُشکیده ات مستانه می خواند
اَلا یا اَیُّــهَا الکَوثَر نوشتی
شب حمله حنا بستی سر و روی
صفای قاسم و اکبر نوشتی
گلویت خشک و خونین بودو مجروح
زِحُلقومِ علی اصغر نوشتی
مُنَوَّر سینه ات را آتشین کرد
روایت از دل خواهر نوشتی
زِ خورشیدیّ وسیمِ خارداران
سِنان و نیزه و خنجر نوشتی
به روی مین جَبین ساییدی آن شب
شهادت نامه در " مَعبَر" نوشتی
به خُمپاره تنت شد پاره پاره
که در دشتی گُلِ پَرپَر نوشتی
جدا شد دستت ازپیکرچو عبّاس
رِسالت با یَـدِ دیگر نوشتی
سَرِ خونینت ازپیکر چو افتاد
شهیدِ کربلا بی سر، نوشتی
زِرِه پوشان که برجسمَت گُذشتند
زِاَسب و نعلِ تازه ترنوشتی
چو رگباری تَـنَت آماجِ خود کرد
لِثاراتَ الحُسَین آخر نوشتی
"به مَی سَجّاده رَنگین" کردی آن شب
مَرامِ ساقی و ساغَر نوشتی
پیامِ زینبی دادی به عالم
حِجابِ خواهر و مادَرنوشتی
به ما جامانده ها آخرپیامت
اِطاعت ازخطِ رَهبرنوشتی
یاد و خاطراتِ شهدای دفاع مقدّس گرامی باد.
سروده ی حاضر با نامِ "مشق عشق" تقدیم به شهدا و ایثارگرانِ دفاع مقدس در کربلای ایران با تصویرسازیی از چگونگی شهادتهایشان در شبیه سازی با شهدای مظلوم کربلای امام حسین علیه السلام.
تو مشقِ عشق در سنگر نوشتی
شهادت نامه بر پیکر نوشتی
غزل هائی سرودی از رِشادت
عَجَب اِنشائی از باوَر نوشتی
شهادت نامه ات اِمضای خون داشت
کبوتر گشتی وبا پَر نوشتی
چو مستان با لبِ خُشکیده ی خویش
اَلا یا اَیُّــهَا الکَوثَر نوشتی
حُسَین امّا به خطِّ خون و سرمشق
به سربند و به انگشتر نوشتی
سلاح جنگ و ایمانت گره خورد
حماسه از علی اکبر نوشتی
گلویت خُشک و خونین بود و مجروح
زِ حُلقومِ علی اصغر نوشتی
مُنَوَّر سینه ات را آتشین کرد
زِ جورِ خولیِ کافر نوشتی
زِ خورشیدیّ و سیمِ خار دارش
سِنان و نیزه و خَنجر نوشتی
به روی مین جَبین ساییدی آن شب
شجاعت نامه در " مَعبَر" نوشتی
به خُمپاره تنت شد پاره پاره
وَ در دشتی گُلِ پَرپَر نوشتی
جدا شد دستت از پیکر چو عبّاس
رِسالت با یَـدِ دیگر نوشتی
سَرِ خونینت از پیکر چو افتاد
شهیدِ کربلا بی سر، نوشتی
زِرِه پوشان که بر جسمَت گُذشتند
زِ اَسب و نعلِ تازه ترنوشتی
چو رگباری تَـنَت آماجِ خود کرد
لِثاراتَ الحُسَین آخر نوشتی
"به مَی سَجّاده رَنگین" کردی آن شب
مَرامِ ساقی و ساغَر نوشتی
پیامِ زینبی دادی به عالم
حِجابِ خواهر و مادَر نوشتی
به ما جا مانده ها آخر پیامت
اِطاعت از خطِ رَهبر نوشتی
غلامرضا مهدوی آزاد
استهبان
ادامه مطلب
.
بادِ موافق به زمستان وزید
روح خدا از دَمِ عیسی دمید
بحرِ خُروشانِ زمان رام شد
نوحِ سُکاندار ، دل آرام شد
بارِشِ رحمان به دل وجان گرفت
باور و هِمّت سَروسامان گرفت
فجربرآمد همه جا نور شد
کوری چشمِ شب دیجور شد
مامِ وطن عزّت خود باز یاف
گُلشَنِ دین سروِ سر افراز یافت
بادِ صبا، عطرِ شهیدان وزید
روحِ خدا، روضه ی رضوان، رسید
پیرِخُمین آمد وپیمانه داد
باده ی جانانه زمیخانه داد
دیــوِ پلیــد آن طــرفِ آبــها،
گِل به دهن غرقه ي سیلابها،
شورو نوا در سرِ پیرو جوان،
لاله شد از خونِ شهیدان؛ جهان
بیست ودوِ بهمنِ پنجاه وهفت
نورِ خدا آمد و ظلمت برفت
دست خدا، حامی پیکار بود،
وَحدتِ مردم سبب کار بود
حامی ایران کَرَمِ کِردگار،
هست خمینیُّ و رَه اَش ماندگار،
مهدویا ساقی اگر حیدر است،
خامنه ای وارثِ پیغمبر است
غلامرضا مهدوی
حامل پیغامِ ثارُاللهِ دین
زینب است این شاهدِ دینِ مبین
گوهرِ دُر دانه ی مولا علیست
خواهرِ خونِ خداوندِ جَلیست
مَشیِ زینب، مشیِ بی بی فاطمه ست
درکمالش مثنوی یک عالمه ست
مَحرمِ اَسرارِ آلُ الله است او
عالِمِ اَسماءِ رَوحُ الله ست او
زینبی یعنی همه حُجّت تمام
در رکوع و در سجود و در قیام
زینبی یعنی صبوری در بلا
قافله سالاری اندر کربلا
زینبی بی باکی و آزادگیست
فاش می گویم که این مردانگیست
استقامت پیشِ زینب شرم داشت
ناصبوری چهره در آزرم داشت
زینبی احقاق حق بنمودن است
سربه درگاه تعالی سودن است
زینبی یعنی پیامِ کربلا
شرح حالِ خواهر و رنج و بلا
زینبی کمتر زِ خون دادن نبود
خونِ لاله کمتر از لادن نبود
ذرّه ای از ناکسان پروا نداشت
با کَسی جز باخدا سودا نداشت
در میان کوفیان گویا علی
خُطبه می خوانَد زِ اسماءِ جَلی
بر همه آرایه ی کاخ یزید
با پیامش خطِّ بُطلانی کشید
زینبی بودن حسینی بودن است
سر به فرمانِ خمینی بودن است
زینبی پیمان خون با عاشقان
محرم اسرار ناب صادقان
هرکه جا ماند از قیام کربلا
زینبی باید کند در هَر بَلا
زینبی یعنی پرستاری زِ دین
مرحَمِ زخم امامِ عابدین
زینبی یعنی سپه سالارِ عشق
دیدن زیبائیِ سردارِ عشق
زینبی بودن فقط با حرف نیست
سَر فرو بُردن درونِ برف نیست
زینبیی یعنی حجابِ فاطمه
عزّتِ نابِ جنابِ فاطمه
زینبی کن، زینبی کن، زینبی
پیروی از حضرتِ مولا علی
مهدوی بودن چو زینب بودن است
پیروی از راهِ او بنمودن است
غلامرضا مهدوی
( زبان حالِ امام علی علیه السّلام در سوگ حضرت زهرا سَلامُ الله عَلَیها:)
زهرا بمان
فاطمه آرام جان ای مهربان زهرا بمان
مادرِ غم دیده از جورِ زمان زهرا بمان
لاله ی خونین و خاموش گلستان نبی
با توعطر آگین بُوَد محرابمان زهرا بمان
طایر بشکسته بالم ای تمام باورم
ای همای همدم و هم آشیان زهرا بمان
باربگشای ای عزیزم این چه وقتِ رفتن است
دوریَت برمن بسی باشد گران زهرا بمان
یاورِ مظلومه ام ای شاهد رنج علی
بی تودشمن شاد گردد بی گمان زهرا بمان
ای گل نیلی رخ غم پرورم پرپر مشو
پر نکش از گلسِتانِم ناگهان زهرا بمان
ای تمام تو امانت از پیمبر پیشِ من
با چه روئی رد کنم ازخود ضِمان زهرا بمان
با تو تقوا بوی گلهای بهشتی می دهد
شافع روزِ جزای "شیعیان" زهرا بمان
بلبل بَیتُ الحَزَن صورت مکن پنهان زمن
باعلی ، با روی نیلیّ و نهان زهرا بمان
کن حلالم فاطمه جان دستهایم بسته بود
ریسمان درگرنم هرسو کشان زهرا بمان
#
ای کبودِ چهره ات نقشِ پریشانِ دلم
با کبودِ چهره و آزرده جان زهرا بمان
این کمانِ قـدِّ تو تنها عصای دست من
وای اگر اُفتد عصایم درمیان زهرابمان
درسقیفه خائنان، چوبِ حراج دین زدند
تا کنی اِفشا مَتاعِ آن دُکان زهرا بمان
غاصبانِ منبر و محرابِ دینِ احمدی
کینه ی دیرینشان گشته عیان، زهرا بمان
این دغلبازانِ پُست و نام و نان افشا نما
تا شوند از دَم سیه رویِ جهان زهرا بمان
بی تو از گردابِ غمها، کی به ساحل می رسم
کشتی ام بی تو ندارد بادبان زهرا بمان
خار در چشمم نشسته، استخوان اندر گلو
سرکشیدم شوکران از نای جان زهرا بمان
بعد از این با چاه وآهَم دردِ دل خواهم نمود
شکوه ها دارم ازاین نامردمان زهرا بمان
روضه ی دیوارو در خواندن پس از تو رایج است
تا نمایی ترجمان این داستان زهرا بمان
راز مخفی ماندن قبرت که گفتی روی چشم
می شود اما اگر ای نوجوان زهرا بمان
می روی ای کوثر طاها شبانه زیر خاک
تا فَرَج باشد مزارت بی نشان زهرا بمان
#
"مهدوی" آید امامِ مُنتَقِم با ذوالفقار
برسرپیمان خونِ مادرش زهرا بمان
غلامرضا مهدوی
همیشه مرهم داغ جگرهاست
شکوه فتح، در اوج خطرهاست
بگردم دور اسمت حاج قاسم
که سرخط تمامی خبرهاست
***
تو ما را بیسپر نگذار، سردار
بدون بال و پر نگذار، سردار
از آن حال و هوای آسمانی
زمین را بیخبر نگذار، سردار
***
بزرگ و قهرمان بودی از اول
مسیحای زمان بودی از اول
دلت را تا خدا پرواز دادی
تو سهم آسمان بودی از اول
***
غزل آرایهای کم داشت بیتو
جهان سرمایهای کم داشت بیتو
به دست بر زمین افتاده سوگند
شهادت آیهای کم داشت بی تو
***
تو آن کوه پر از احساس بودی
نگهبان حریم یاس بودی
بنازم این رشادت را که عمری
غلام حضرت عباس بودی
***
به پیشانی چین افتادۀ تو
به پای روی مین افتادۀ تو
چه زیبا اقتدا میکرد باران
به دست بر زمین افتادۀ تو
***
نگاه قابها را شعلهور کرد
دل بیتابها را شعلهور کرد
غریبانه سفر کردی و داغت
تمام آبها را شعلهور کرد.
***
پر از مهری و ماه انقلابی
همیشه تکیهگاه انقلابی
تو با این دستهای غرق در خون
علمدار سپاه انقلابی
***
تو مرد جبهههای نصر بودی
در این دنیا فقط در حصر بودی
برای تو همین بس حاجقاسم
که سرباز ولی عصر بودی
***
غزل میخواند و شاعروار میرفت
به سوی عشق زائروار میرفت
به دنبال نشانی از شهادت
حبیببنمظاهروار میرفت
سمیه تورجی
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا سَیِّدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ
سرفصل کتاب آفرینش زهراست، روحِ ادب وکمال و بینش زهراست،
روزی که گشایند درِ باغ بهشت، مسئول گزینش و پذیرش زهراست
محسن تواضعی
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها
مادر خون خدا صدّیقه ی کبری سلام
برتو ای بانوی آب و آینه از ما سلام
آفتابِ بیتِ احمد، مِهر رخشان نبی
مرضیه، ریحانه ی محبوبه ی بابا سلام
بهترین بانوی عالم، طاهره، خیر النـّسا
همسرِ شیر خدا، خَیرُالوَری، زهرا سلام
ای سکان کشتی بحر امامت، فاطمه
حامی حقِّ علی با خطبه ى غرّا سلام
اُمِّ اَب، اُمُّ الاَئِـمّه، دختر بَدرُ الدُّجی
همسر شیرخدا، دُر دانه ی بطحا سلام
نوگل ماه منیر ای زاده ی خیرُالبَشَر
یاسِ خوش بوی پیمبر نوگل مینا سلام
بی بیِ هردو سرائی ، شافع روز جزا
نور چشمِ مصطفی وَالْعُرْوَةْ الْوُثْقیٰ سلام
عالم از یُمنِ وجودت آفریده رَبِّ حَق
برتو بادا از زمین تا عالَمِ بالا سلام
گر نبودی، همسری بهرِعلی هرگزنبود
بر شما وبرعلیِّ مرتضی بادا سلام
راضیه ای مادرِ نیکوترین اولادها
بر حسین و مجتبی و زینبِ کبری سلام
شد ز اکسیرِ وجودت، یازده کوثرپدید
کیمیاگر، چون خدا باشد، برآن یکتا، سلام
اُسوَه ی هر مادر و الگوی هر بانو توئی
بر تمامِ بانوانِ پاک و با تقوا سلام
اینجا اگرچه مسجد كوچكی در دل محله قدیمی است ، اما دریای دلی را در خود جای داده كه شیرازی ها به وجودش افتخار می كنند.
در دل این مسجد كوچك ، آرامگاه مرد بزرگی است كه در كنار دیوار خانه خدای برای خود آرمگهی بنا كرده بود ، پیش از شهادت ، در پناه آن با معبود و معشوقش راز و نیاز می كرد و آرام می گرفت.
بود ، در مدحش كه می گفت سر از پا نمی شناخت ، در ذكر مصیبتش از خود بی خود می شد ، مرد جبهه و جنگ بود ، از خدایش مدد می جست كه عاشقانه و سینه چاك به دیدار آقایش حسین برسد.
قبرش پایین كتابخانه است ، انگار می دانسته كه در این خانه كوچك میزبان خیلی ها باید باشد ، به حرمت بزرگی آقایش پایین مجلس را انتخاب كرده است.
مرد آرام وارد شد ، انگار از دور با كسی نجوا می كرد ، كنار مقبره شهید زانو زد سنگش را بوسید ، دستی روی آن كشید خود را متبرك كرد ، زیرلب حرف می زد ، انگار كسی روبرویش بود و با او سخن می گفت.
من امروز مهمان ناخوانده و غریب این خانه بودم ، نگاهم كرد ، از تعجبی كه در صورتم پخش شده بود ، سوالم را جواب داد، گفت: شهید باكرامتی است ، هر وقت مشكلی دارم با او صلاح و مشورت می كنم ، از او می خواهم به آقایش متوسل شود ، جوابم را می دهد.
شهید حاج شیرعلی سلطانی را همه با نام شهید سردار بی سر می شناسند ، انگار پیش از شهادت هم به گونه ای با آقایش مراوده داشته ، هر چه از او طلب كرده پاسخ گرفته است.
شیرعلی ، با مرام و پهلوان مسلك بوده ، اگر چه در آن سالها سن و سالی نداشته اما دیگران حرفش را می خواندند ، حرمتی داشته ، بانی مسجد المهدی در خیابان زرهی كوشك قوامی شیراز می شود ، همان مسجدی كه در آن آرامگاهش را ساخت.
شهید شیر علی ، با واسطه آقایش ، راهش را انتخاب كرد ، عشق به حسین وادارش كرد تا لباس سبز سپاه را بپوشد البته به مادرش گفته بود كه در خواب دیده است كه لباس سبزی به او هدیه شده و او را سرباز امام زمان خطاب كرده اند و عاقبت عشق به حسین پایش را به جبهه بازكرد.
همرزمانش او را معلم اخلاق می دانستند ، پیروش بودند ، با صفا و صمیمی بود ، بسیار خاك راه و متواضع.
معلم بزرگش را ، پیرجماران ، خمینی كبیر را عاشقانه پیرو بود ، وقتی دعوتش كردند برای دیدار با امام ، افتخار مداحی را به او دادند ، جمعیت چشمشان به او بود و او خیره به امام ، نزدیكان صدایش می كردند تا بلكه به خود آید اما او محو تماشا ، اشاره ها بی جواب ماند و او متحیر ، امام لبخندی زدند و سخنرانی را شروع كردند ، او در سكوت .
پایان مجلس ، بیرون حسینه جماران ، مهر سكوت را شكست و بلند بلند گریه كرد ، جمعیت همراهش شدند ، حالی بود غریب ، میان زمین و آسمان رها ، در طول راه به همرزمانش گفت: امید دارم اگر امروز نتوانستم لب باز كنم ، هنگام شهادت هر قطره خونم فریادی شود و بگویم خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار.
پیش از عملیات طریق القدس (فتح بستان) یكی از همرزمانش صدایش كرد ، گفت: حاجی تو را دیدم پرچم بر دوش اما سرت یك متری بالاتر از بدن در حركت بود.
شهید شیرعلی ، در عملیات فتح بستان ، موج انفجار مجروحش كرد ، تمام بدنش از كار افتاده بود ، وقتی شهدا را جمع می كنند ، او را در پلاستیك می پیجند و همراه بقیه شهدا به سردخانه می دهند ، صداها را می شنید اما نمی توانست حرف بزند یا حركتی كند .
در آن حال به امام حسین متوسل می شود به آقایش می گوید، من با توعهد بسته ام بدون سر شهید شوم ، پس شرمنده ام نكن.
وقتی برای بردن شهدا به سردخانه رفتند ، دیدند كیسه ای كه شهید سلطانی در آن پیچیده شده عرق كرده است ، كیسه را باز می كنند می بینند هنوز زنده است ، اكسیژن وصل می كنند و به بیمارستان منتقلش می كنند.
به یارانش می گوید: من از خدایم خواسته ام تا جلو امام حسین شرمنده نشوم ، وقتی شهدا وارد محشر می شوند چگونه سر بر بدن داشته باشم و به حضور امام حسین برسم.
همسرش می گوید: چهلم شهید دستغیب بود ، حاجی شیرعلی در دفتر كارش با چند همرزم دیگر نشسته بود ، تلفن زنگ می خورد ، یكی از دوستان گوشی را برمی دارد ، روی ترش می كند و عصبانی می شود ، حاجی می گوید پشت تلفن با كسی بد سخن نگو ، دوستش گوشی را به شیرعلی جبهه ها می دهد ، آن سوی تلفن فردی از گروه منافقین به او می گوید ، دستغیب را كشتیم حال نوبت توست ، حاجی به او می گوید آنچه خدا بخواهد همان می شود .
شهید سلطانی از مدتها قبل برای شهادت آماده بود ، قبر خودش را در كتابخانه مسجد با دست خودش آماده كرد، شبها در آن قبر می نشست و با خدایش راز و نیاز می كرد، بارها قبر را اندازه گرفته بود و برای خودش جای سر نگذاشته بود.
سردار بی سر ، می دانست كه مولایش شرمنده اش نخواهد كرد ، تا عاقبت در عملیات فتح المبین خمپاره ای از جبهه دشمن تن بی سرش را بر زمین جای می گذارد.
پیكر بی سر شهید سلطانی ، دوازدهم فروردین سال 61 در قبری كه با دستان خودش ، دركتابخانه مسجد المهدی (عج) آماده كرده بود ، خلوت و پناهش بود ، به خاك سپردند.
شهید شیرعلی به نزدیكانش سفارش كرده بود : ای همه ی كسانی كه مرا دوست می دارید ، از شما تقاضا دارم هنگامی كه خبر شهادت من به شما رسید ، ناراحت نشوید و مبادا خدای ناكرده از جمهوری اسلامی انتقاد كنید و بگویید همه ی جوان های مردم را به كشتن داد. نه، ما ذلیل بودیم خدا ما را به واسطه ی این انقلاب عزیز كرد.
ای هزاران بار جان ناقابل من فدای اسلام عزیز باد، مبادا اشكال بگیرید كه اگر بالای سر فرزندانش می ماند بهتر بود، نه به خدا این حرف ها غلط محض است. من، زن و فرزندم رابه خدا می سپارم كه خدا بهترین یار و بهترین مدد كار است و از ساحت مقدسش می خواهم كه آن ها را به راه راست هدایت كند.
از شما می خواهم به جای این فكر ها مشتتان را گره كرده و از ولایت فقیه كه همان اسلام راستین است و از این انقلاب و از اهل بیت عصمت و طهارت سلام الله علیهم اجمعین و از خمینی كبیر این پیر پارسا دفاع نمایید تا خدا شما را در دوعالم یاری كند.
ای همه انسانهایی كه در پی سعادت ابدی هستید اگر می خواهید از چنگال گرگهای درنده و سلطه گرنجات پیدا كنید همگی روی به اسلام این آئین نجات بخش روی آورید كه فقط اسلام است كه با آن می توان بشریت را از همه بد بختیها نجات بخشد به امید آن روز كه بشریت آگاه گردد و به اسلام عزیز روی آورد.
همسر شهید سلطانی می گوید: وقتی منافقین حاجی را تهدید كردند ، سپاه از او حفاظت می كرد اما حاجی ناراحت بود می گفت چرا دو جوان دیگر باید بخاطر من كشته شوند .
همسرش گفت: آخرین باری كه برای دیدار ما به خانه آمد و راهی جبهه بود بازوبند دعایی را كه به دستش بسته بودم باز كرد و گفت این مانع از شهادت من می شود ، همین شد كه دیگر برنگشت تا خبر شهادتش به ما رسید.
فرزند شهید سلطانی می گوید : پدرم را به چشم ندیدم ، چهلم او بدنیا آمدم، از گفته های دوستان و همرزمانش او را شناختم و به او ایمان آوردم و اشعارش را درك كردم :
ای كه سرمستی زصهبای شهید ،
از دل و جان بشو آوای شهید ،
شمع آسا گرچه ما خود سوختیم ،
عالم حق را ولی افروختیم ،
گشته از خون ، سرخ، گر دامان ما ،
ماند لیكن نام جاویدان ما ،
ای كه می خواهید فخر نام ما ،
بشنوید از جان و دل پیغام ما ،
تا نپیمایید راه اتحاد ،
بر شما راه ظفر مسدود باد ،
پیروی باید ز آل الله كرد ،
دست هر دژخیم را كوتاه كرد ،
روی سلطانی به درگاه حسین ،
گر شهادت طالبی راه حسین .
فرزند دیگرش می گوید: برف میبارید، پدرم از خانه بیرون رفت، وقتی كه برگشت كت به تن نداشت ، سردش بود و دستانش یخ زد، مادرم با تعجب پرسید: چرا این جوری؟ كتتان كجاست؟ چیزی نگفت ،دستهایش را روی بخاری گرم كرد ، مادرم اصرار كرد ، گفت : پیرمردی را دیدم كه لباس نداشت ، از سرما بیتاب بود، كتم را تن او كردم
عاشق حسین بود ، خادم ابوالفضل و سرباز امام زمان ، مسجدش را المهدی نام گذاشت و در مقامش سرود :
کیست مهدی بزم ایمان را سراج
کیست مهدی سوق تقوا را رواج
کیست مهدی درد دلها را طبیب
کیست مهدی زخم جانها را علاج
یوسف خورشید رویی کز جمال
دم بدم میگیرد از خورشید باج
آن طبیبی کو نگردد تا عیان
درد گمراهی نمییابد علاج
قهرمانی کو قبای مرگ را
در بر ظالم کند با تیغ لاج
گر زجاج ظلم پر گردیده است
میشود بشکسته روزی این زجاج
از نسیم گلشن حُسن وی است
میرسد بر دل شمیم ابتهاج
عاقبت اصلاح میگردد جهان
چون بهمصلح دارد عالم احتیاج
در کف او از شجاعت هست تیغ
بر سر او از عدالت هست تاج
ای که حق را اندر عالم منکری
دستبردار از عناد و از لجاج
حق درخشانست هم چون آفتاب
احتیاجی نیست بهر احتجاج
آنکه دارد چشم حقبین در جهان
حق و باطل نیستی مخفی بر آن
شهید سلطانی از ایام جوانی دلسرودههای خود را كه از زلال روحی آرام و ملكوتی سرچشمه میگرفت با صدای دلنشین و خوش آوای خویش در هم آمیخته و مجالس و محافل مذهبی و شامگاهان مغموم جبهه را با طنین كلام آسمانی خود شور و حالی خاص میبخشید.
شهید شیرعلی سلطانی سال 1327هجری شمسی در خانواده ای متدین در محله كوشك قوامی شیراز بدنیا آمد تحصیلات خود را ازهمان مكتب خانه شروع كرد تا كلاس ششم ابتدایی درس را ادامه داد و سپس به علت شورعلاقه بسیاری كه به معارف اسلامی داشت در یكی از مدارس حوزه علمیه به تحصیل علوم دینی پرداخت .
عاشق حسین,روحت شاد
مأخذ: https://www.irna.ir
سالها هست بود عشق شهادت به سرم
کی شود تا که شهادت بنهد پا به سرم
من سر خویش فدای قدم دوست کنم
خویش بیگانه بدانند به این عزم و سرم
تا دهم جان به ره دوست خدایا مددی
تا که این تحفه ناچیز بر دوست برم
سالها صبر نمودم که برم فیضش را
شکر الله که خدا داد به فیضش ظفرم
خواهم از دوست که شاید ز ره لطف و کرم
در شمار شهدا داد به روز شمرم
سِپُِرم جان به ره یار و دهم تن به بلا
گرچه ای دوست بود این تن خاکی سِپَرم
از من آن اهرمن بیسر و پا را برگو
نگذرم از سر آئین و ز سر میگذرم
دست هرگز نکشم از علی (ع) و آل علی (ع)
تا که از پا نشوم، دست بدانها ببرم
میشود تازه وتر گلشن جان «سلطانی»
میچکد لولو تر، چونکه ز اشعار ترم
زبان حال امیرالمؤمنین امام علی ابن ابیطالب علیه السّلام
در سوگِ حضرت زهرا سلام الله علیها
فاطمه آرام جان ای مهربان زهرا بمان
مادرِ غم دیده از جور زمان زهرا بمان
بلبل بَیتُ الحَزَن رویت مکن پنهان زمن
ای همه آه وفغان، ای قد کمان زهرا بمان
لاله ی خونین و خاموش گلستان نبی
صَیقـل آئینه های انس وجان زهرا بمان
طایر بشکسته بالم ای تمام باورم
دوریَت برمن بسی باشد گران زهرا بمان
باربگشای ای عزیزم این چه وقتِ رفتن است
آیه ی اِنّا فـَتـَحنا را بخوان زهرا بمان
یاورِ مظلومه ام ای شاهد رنج علی
شام غربت زود باشد این زمان زهرا بمان
جَنّتُ المأوا اگر چه منزل و مأوای توست
پَر، نکش ای طایر خُلد آشیان زهرا بمان
گفتنی ها باتو دارم ای گل یاس نبی
بی تودشمن شاد گردد بی گمان زهرا بمان
ای تمام تو امانت از پیمبر، پیشِ من
با چه روئی رد کنم ازخود ضِمان زهرا بمان
با تو تقوا بوی گلهای بهشتی می دهد
شافع روزِ جزای شیعیان زهرا بمان
می کنی آثار سیلی را نهان از من ولی
باعلی ، با روی نیلیّ و نهان زهرا بمان
&
ای گل نیلی رخ غم پرورم پرپر مشو
با کبودِ چهره ات آزرده جان زهرا بمان
تکیه گاهم این کمانِ قـدِّ رعنای تو بود
وای اگر اُفتد عصایم درمیان زهرابمان
درغم دوریِ تو احساس پیری می کنم
چهره ات کرده بهارم را خزان زهرا بمان
صوتِ آیاتِ حزین و دل نشینت ذکرمن
تالیِ تِلوِ نبی قرآن بخوان زهرا بمان
درسقیفه خائنان، چوب حراج دین زدند
تا کنی اِفشا مَتاعِ آن دُکان زهرا بمان
این دغلبازانِ پُست و نام و نان افشا نما
تا شوند آخر سیه روی جهان زهرا بمان
بی تو در گردابِ غمها، کی به ساحل می رسم
کشتی ام بی تو ندارد بادبان زهرا بمان
بازهم با چاهِ دنیا دردِ دل خواهم نمود
شکوه ها دارم ازاین نامردمان زهرا بمان
"مهدوی" راه ولایت ازعلی تا مهدی است
بر سرِ پیمانِ خون با یوسفِ زهرا بمان
غلامرضا مهدوی
مقام معظم رهبری : امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست.
زندگی نامه ، خاطرات ، دستنوشته ها و عکسهای شهید محمد علی مهدوی آزاد را در صفحۀ این شهید عزیز ارسال کنید.
یاحسین(ع)
يادنامهاي از شهيد عزيز محمّدعلي مهدويآزاد
نام پدر: محمّدحسين محل و تاريخ تولد: استهبان 1345
سن: 18 سال
تحصيلات: مقدماتي
شغل: طلبه
وضعيت تأهل: مجرّد
ارگان اعزام كننده: بسيج
تاريخ اولين اعزام: 7/8/61
مسؤوليت: تخريب چي
حضور در جبهه:266 روز
تاريخ شهادت: 25/12/63
محل دفن: استهبان 5/5/74
همراه با بهار زاده شد و با روح سبزش خانه را غرق در صفا كرد. در خانهاي متولد شد كه بيبضاعت بود، اما از ياد خدا پررونق و بازارش گرم. دوران كودكي «محمّدعلي» با رفتن به مدرسه رنگي زيباتر به خودگرفت.
از بهرهي هوشي بالايي برخوردار بود و در حل مشكلات درسيبه همكلاسيهايش كمك ميكرد. هنرمند بود و به خطاطي و نقاشي علاقه داشت، مخصوصاً به طراحي سياه قلم و كلمهي «اللّه» را بسيار زيبا ترسيم ميكرد.
در روزهاي انقلاب كه همهي شهر براي ورود امام خميني(ره) لحظه شماري ميكردند، «محمّدعلي» نوجواني بود كه با ديگران براي نابودي رژيم طاغوت هرگز از پا ننشست، تا اينكه در اين راه او و ياران خميني سربلند شدند و انقلاب به پيروزي رسيد. وي نماز را اول وقت ميخواند و در نماز جمعه و جماعات شركت ميكرد.
در زمان رياست جمهوري بنيصدر خائن، با گروهكهاي منافقين مبارزه ميكرد و از هيچكس ترسي به دل نداشت. سپس در حوزهي علميهي شهرستان نام نوشت و به تحصيل مشغول گرديد.
شروع جنگ تحميلي و تجاوز دشمن به ميهن اسلامي، دل اولبريز از غم و درد گشت. خيلي زود دل به هواي جبهه سپرد. از مادرش خواست تا به حوزه بيايد و از استادش اجازه بگيرد، تا او نيز بتواند به جبهه برود، اما مادرش حاضر به اين كار نشد. با دلي شكسته به نماز ايستاد و در كنار سجّادهاش آن قدر ياحسين(ع) گفت كه دل مادر با ديدن اشكهاي عاشقانهي او به درد آمد و به او اجازهي رفتن داد.
به بسيج رفت و از آنجا عازم جبهه شد. او نيز چون برادرش مدتهاي زيادي در جبهه بود، در عمليات پيروزمندانهي «خيبر» شركت كرد. در همين عمليات از ناحيهي دست مجروح گشت و هنوز بهبود نيافته بود كه دوباره راهي شد. دوستانش ميگويند: «او از نظر روحيه بسيار شبيه به برادرش «محمّدمهدي» بود. به طوري كه چون برادرش لباس رزمندگان را ميشست و بدون تكلّف پوتين آنها را واكس ميزد. نماز شبش ترك نشد. بدون سحري روزهي مستحبي ميگرفت و در گرماي سوزان جنوب كار ميكرد.» به راستي كه حرارت عشق او سوزندهتر از گرماي جنوب بود!
«عمليات بدر» در شرف وقوع بود و برادرش ـ محمّدمهدي ـ در جبهه. حوصلهي ماندن در خانه را نداشت. با
اصرار زياد كولهبار سفر را برداشت و در شب عمليات، در گردان فجر برادرش را پيدا كرد. هر دو شولاي رزم بر تن كردند و بالهاي پرواز را گشودند. آنها كه چون يك روح در دو پيكر بودند پس از مبارزاتي بيامان هر دو با هم، ره عرش در پيش گرفته، بر سرير عشق تكيه زدند و زيباترين عروس شهادت را در آغوش كشيدند. او كه پيكرش بر اثر انفجار مين قطعه قطعه شده بود پس از گذشت يازده سال به كاشانه برگشت.
روایت معشوق