ما را دنبال کنید

جستجوگر

شهدای انقلاب اسلامی

موضوعات

آمارگیر

  • :: آمار مطالب
  • کل مطالب : 83
  • کل نظرات : 64
  • :: آمار کاربران
  • افراد آنلاين : 5
  • تعداد اعضا : 128
  • :: آمار بازديد
  • بازديد امروز : 349
  • بازديد ديروز : 181
  • بازديد کننده امروز : 62
  • بازديد کننده ديروز : 62
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل ديروز: 0
  • بازديد هفته : 1,311
  • بازديد ماه : 3,498
  • بازديد سال : 26,615
  • بازديد کلي : 385,359
  • :: اطلاعات شما
  • آي پي : 13.58.113.193
  • مرورگر : Safari 5.1
  • سيستم عامل :

کدهای اختصاصی

.

 

اینجا اگرچه مسجد كوچكی در دل محله قدیمی است ، اما دریای دلی را در خود جای داده كه شیرازی ها به وجودش افتخار می كنند.

در دل این مسجد كوچك ، آرامگاه مرد بزرگی است كه در كنار دیوار خانه خدای برای خود آرمگهی بنا كرده بود ، پیش از شهادت ، در پناه آن با معبود و معشوقش راز و نیاز می كرد و آرام می گرفت.

 بود ، در مدحش كه می گفت سر از پا نمی شناخت ، در ذكر مصیبتش از خود بی خود می شد ، مرد جبهه و جنگ بود ، از خدایش مدد می جست كه عاشقانه و سینه چاك به دیدار آقایش حسین برسد.

قبرش پایین كتابخانه است ، انگار می دانسته كه در این خانه كوچك میزبان خیلی ها باید باشد ، به حرمت بزرگی آقایش پایین مجلس را انتخاب كرده است.

مرد آرام وارد شد ، انگار از دور با كسی نجوا می كرد ، كنار مقبره شهید زانو زد سنگش را بوسید ، دستی روی آن كشید خود را متبرك كرد ، زیرلب حرف می زد ، انگار كسی روبرویش بود و با او سخن می گفت.

من امروز مهمان ناخوانده و غریب این خانه بودم ، نگاهم كرد ، از تعجبی كه در صورتم پخش شده بود ، سوالم را جواب داد، گفت: شهید باكرامتی است ، هر وقت مشكلی دارم با او صلاح و مشورت می كنم ، از او می خواهم به آقایش متوسل شود ، جوابم را می دهد.

شهید حاج شیرعلی سلطانی را همه با نام شهید سردار بی سر می شناسند ، انگار پیش از شهادت هم به گونه ای با آقایش مراوده داشته ، هر چه از او طلب كرده پاسخ گرفته است.

شیرعلی ، با مرام و پهلوان مسلك بوده ، اگر چه در آن سالها سن و سالی نداشته اما دیگران حرفش را می خواندند ، حرمتی داشته ، بانی مسجد المهدی در خیابان زرهی كوشك قوامی شیراز می شود ، همان مسجدی كه در آن آرامگاهش را ساخت.

شهید شیر علی ، با واسطه آقایش ، راهش را انتخاب كرد ، عشق به حسین وادارش كرد تا لباس سبز سپاه را بپوشد البته به مادرش گفته بود كه در خواب دیده است كه لباس سبزی به او هدیه شده و او را سرباز امام زمان خطاب كرده اند و عاقبت عشق به حسین پایش را به جبهه بازكرد.

همرزمانش او را معلم اخلاق می دانستند ، پیروش بودند ، با صفا و صمیمی بود ، بسیار خاك راه و متواضع.

معلم بزرگش را ، پیرجماران ، خمینی كبیر را عاشقانه پیرو بود ، وقتی دعوتش كردند برای دیدار با امام ، افتخار مداحی را به او دادند ، جمعیت چشمشان به او بود و او خیره به امام ، نزدیكان صدایش می كردند تا بلكه به خود آید اما او محو تماشا ، اشاره ها بی جواب ماند و او متحیر ، امام لبخندی زدند و سخنرانی را شروع كردند ، او در سكوت .

پایان مجلس ، بیرون حسینه جماران ، مهر سكوت را شكست و بلند بلند گریه كرد ، جمعیت همراهش شدند ، حالی بود غریب ، میان زمین و آسمان رها ، در طول راه به همرزمانش گفت: امید دارم اگر امروز نتوانستم لب باز كنم ، هنگام شهادت هر قطره خونم فریادی شود و بگویم خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار.

پیش از عملیات طریق القدس (فتح بستان) یكی از همرزمانش صدایش كرد ، گفت: حاجی تو را دیدم پرچم بر دوش اما سرت یك متری بالاتر از بدن در حركت بود.

شهید شیرعلی ، در عملیات فتح بستان ، موج انفجار مجروحش كرد ، تمام بدنش از كار افتاده بود ، وقتی شهدا را جمع می كنند ، او را در پلاستیك می پیجند و همراه بقیه شهدا به سردخانه می دهند ، صداها را می شنید اما نمی توانست حرف بزند یا حركتی كند .

در آن حال به امام حسین متوسل می شود به آقایش می گوید، من با توعهد بسته ام بدون سر شهید شوم ، پس شرمنده ام نكن.

وقتی برای بردن شهدا به سردخانه رفتند ، دیدند كیسه ای كه شهید سلطانی در آن پیچیده شده عرق كرده است ، كیسه را باز می كنند می بینند هنوز زنده است ، اكسیژن وصل می كنند و به بیمارستان منتقلش می كنند.

به یارانش می گوید: من از خدایم خواسته ام تا جلو امام حسین شرمنده نشوم ، وقتی شهدا وارد محشر می شوند چگونه سر بر بدن داشته باشم و به حضور امام حسین برسم.

همسرش می گوید: چهلم شهید دستغیب بود ، حاجی شیرعلی در دفتر كارش با چند همرزم دیگر نشسته بود ، تلفن زنگ می خورد ، یكی از دوستان گوشی را برمی دارد ، روی ترش می كند و عصبانی می شود ، حاجی می گوید پشت تلفن با كسی بد سخن نگو ، دوستش گوشی را به شیرعلی جبهه ها می دهد ، آن سوی تلفن فردی از گروه منافقین به او می گوید ، دستغیب را كشتیم حال نوبت توست ، حاجی به او می گوید آنچه خدا بخواهد همان می شود .

شهید سلطانی از مدتها قبل برای شهادت آماده بود ، قبر خودش را در كتابخانه مسجد با دست خودش آماده كرد، شبها در آن قبر می نشست و با خدایش راز و نیاز می كرد، بارها قبر را اندازه گرفته بود و برای خودش جای سر نگذاشته بود.

سردار بی سر ، می دانست كه مولایش شرمنده اش نخواهد كرد ، تا عاقبت در عملیات فتح المبین خمپاره ای از جبهه دشمن تن بی سرش را بر زمین جای می گذارد.

پیكر بی سر شهید سلطانی ، دوازدهم فروردین سال 61 در قبری كه با دستان خودش ، دركتابخانه مسجد المهدی (عج) آماده كرده بود ، خلوت و پناهش بود ، به خاك سپردند.

شهید شیرعلی به نزدیكانش سفارش كرده بود : ای همه ی كسانی كه مرا دوست می دارید ، از شما تقاضا دارم هنگامی كه خبر شهادت من به شما رسید ، ناراحت نشوید و مبادا خدای ناكرده از جمهوری اسلامی انتقاد كنید و بگویید همه ی جوان های مردم را به كشتن داد. نه، ما ذلیل بودیم خدا ما را به واسطه ی این انقلاب عزیز كرد.

ای هزاران بار جان ناقابل من فدای اسلام عزیز باد، مبادا اشكال بگیرید كه اگر بالای سر فرزندانش می ماند بهتر بود، نه به خدا این حرف ها غلط محض است. من، زن و فرزندم رابه خدا می سپارم كه خدا بهترین یار و بهترین مدد كار است و از ساحت مقدسش می خواهم كه آن ها را به راه راست هدایت كند.

از شما می خواهم به جای این فكر ها مشتتان را گره كرده و از ولایت فقیه كه همان اسلام راستین است و از این انقلاب و از اهل بیت عصمت و طهارت سلام الله علیهم اجمعین و از خمینی كبیر این پیر پارسا دفاع نمایید تا خدا شما را در دوعالم یاری كند.

ای همه انسانهایی كه در پی سعادت ابدی هستید اگر می خواهید از چنگال گرگهای درنده و سلطه گرنجات پیدا كنید همگی روی به اسلام این آئین نجات بخش روی آورید كه فقط اسلام است كه با آن می توان بشریت را از همه بد بختیها نجات بخشد به امید آن روز كه بشریت آگاه گردد و به اسلام عزیز روی آورد.

همسر شهید سلطانی می گوید: وقتی منافقین حاجی را تهدید كردند ، سپاه از او حفاظت می كرد اما حاجی ناراحت بود می گفت چرا دو جوان دیگر باید بخاطر من كشته شوند .

همسرش گفت: آخرین باری كه برای دیدار ما به خانه آمد و راهی جبهه بود بازوبند دعایی را كه به دستش بسته بودم باز كرد و گفت این مانع از شهادت من می شود ، همین شد كه دیگر برنگشت تا خبر شهادتش به ما رسید.

فرزند شهید سلطانی می گوید : پدرم را به چشم ندیدم ، چهلم او بدنیا آمدم، از گفته های دوستان و همرزمانش او را شناختم و به او ایمان آوردم و اشعارش را درك كردم :

ای كه سرمستی زصهبای شهید ،

از دل و جان بشو آوای شهید ،

شمع آسا گرچه ما خود سوختیم ،

عالم حق را ولی افروختیم ،

گشته از خون ، سرخ، گر دامان ما ،

ماند لیكن نام جاویدان ما ،

ای كه می خواهید فخر نام ما ،

بشنوید از جان و دل پیغام ما ،

تا نپیمایید راه اتحاد ،

بر شما راه ظفر مسدود باد ،

پیروی باید ز آل الله كرد ،

دست هر دژخیم را كوتاه كرد ،

روی سلطانی به درگاه حسین ،

گر شهادت طالبی راه حسین .

فرزند دیگرش می گوید: برف می‌بارید، پدرم از خانه بیرون رفت، وقتی كه برگشت كت به تن نداشت ، سردش بود و دستانش یخ زد، مادرم با تعجب پرسید: چرا این جوری؟ كتتان كجاست؟ چیزی نگفت ،دست‌هایش را روی بخاری گرم كرد ، مادرم اصرار كرد ، گفت : پیرمردی را دیدم كه لبا‌س نداشت ، از سرما بی‌تاب بود، كتم را تن او كردم

عاشق حسین بود ، خادم ابوالفضل و سرباز امام زمان ، مسجدش را المهدی نام گذاشت و در مقامش سرود :

کیست مهدی بزم ایمان را سراج

کیست مهدی سوق تقوا را رواج

کیست مهدی درد دلها را طبیب

کیست مهدی زخم جان‌ها را علاج

یوسف خورشید رویی کز جمال

دم بدم می‌گیرد از خورشید باج

آن طبیبی کو نگردد تا عیان

درد گمراهی نمی‌یابد علاج

قهرمانی کو قبای مرگ را

در بر ظالم کند با تیغ لاج

گر زجاج ظلم پر گردیده است

می‌شود بشکسته روزی این زجاج

از نسیم گلشن حُسن وی است

می‌رسد بر دل شمیم ابتهاج

عاقبت اصلاح می‌گردد جهان

چون به‌مصلح دارد عالم احتیاج

در کف او از شجاعت هست تیغ

بر سر او از عدالت هست تاج

ای که حق را اندر عالم منکری

دست‌بردار از عناد و از لجاج

حق درخشانست هم چون آفتاب

احتیاجی نیست بهر احتجاج

آن‌که دارد چشم حق‌بین در جهان

حق و باطل نیستی مخفی بر آن


شهید سلطانی از ایام جوانی دلسروده‌های خود را كه از زلال روحی آرام و ملكوتی سرچشمه می‌گرفت با صدای دلنشین و خوش آوای خویش در هم آمیخته و مجالس و محافل ‌مذهبی و شامگاهان مغموم جبهه را با طنین كلام آسمانی خود شور و حالی خاص می‌بخشید.

شهید شیرعلی سلطانی سال 1327هجری شمسی در خانواده ای متدین در محله كوشك قوامی شیراز بدنیا آمد تحصیلات خود را ازهمان مكتب خانه شروع كرد تا كلاس ششم ابتدایی درس را ادامه داد و سپس به علت شورعلاقه بسیاری كه به معارف اسلامی داشت در یكی از مدارس حوزه علمیه به تحصیل علوم دینی پرداخت .

عاشق حسین,روحت شاد

مأخذ: https://www.irna.ir

 

سال‌ها هست بود عشق شهادت به سرم

کی شود تا که شهادت بنهد پا به سرم

 

من سر خویش فدای قدم دوست کنم

خویش بیگانه بدانند به این عزم و سرم

 

تا دهم جان به ره دوست خدایا مددی

تا که این تحفه ناچیز بر دوست برم

 

سال‌ها صبر نمودم که برم فیضش را

شکر الله که خدا داد به فیضش ظفرم

 

خواهم از دوست که شاید ز ره لطف و کرم

در شمار شهدا داد به روز شمرم

 

سِپُِرم جان به ره یار و دهم تن به بلا

گرچه‌ ای دوست بود این تن خاکی سِپَرم

 

از من آن اهرمن بی‌سر و پا را برگو

نگذرم از سر آئین و ز سر می‌گذرم

 

دست هرگز نکشم از علی (ع) و آل علی (ع)

تا که از پا نشوم، دست بدان‌ها ببرم‌

 

می‌شود تازه و‌تر گلشن جان «سلطانی»‌

می‌چکد لولو تر، چونکه ز اشعار ترم

 

برچسب ها

ارسال نظر

کد امنیتی رفرش

نظرات ارسال شده

.


کارهای صوتی ، تصویری

..................................
..................................

آپلودها

درباره ما

عِندَ رَ‌بِّهِمْ يُرْ‌زَقُونَ
امام خمینی: شهدا در قهقهه مستانه شان و در شادی وصولشان "عِندَ رَبهِم یُرزقون"اند و از نفوس مطمئنّه ای هستند که مورد خطابِ "فَادخُلی فی عِبادی وَ ادخلی جَنتی"پروردگارند. سخنان امام خمینی در مورد «شهید و شهادت: درباره ی شهید آنقدر از اسلام و اولیاء اسلام روایات وارد شده است، بر فضل شهید که انسان متحیر می شود. در روایتی از رسول اکرم(ص) نقل شده است که برای شهید هفت خصلت است که اولی آن عبارتست از اینکه اولین قطره ای که از خون او بر زمین برزید، تمام گناهی که کرده است آمرزیده می شود و مهم این آخرین خصلتی است که می فرماید که بر حسب این روایت که شهید نظر می کند به وجه الله و این نظر به وجه الله راحت است برای هر نبی و هر شهید. این آخر چیزی است برای انسان، آخرین کمالی است که برای انسان است. در این روایتی که در کافی نقل شده است، در این روایت انبیاء را مقارن شهدا قرار داده است که در جلوه ای که حق تعالی می کند بر انبیائ، همان جلوه را بر شهدا می کند. شهید هم ینظر الی وجه الله حجاب را شکسته است همانطور که انبیاء حجاب را شکسته بودند و آخر منزلی است که برای انسان ممکن است باشد. مژده داده اند که برای شهدا، این آخر منزلی که برای انبیاء هست، شهدا هم بر حسب حدود وجودی خودشان به این آخر منزل می رسند. اینطور مطلبی که برای شهید گفته شده است برای کم کسی هست. آنها را قرینه ی انبیاء قرار داده اند. در روایتی هست که هر خوبی بالاتر از او هم خوبی هست تا برسد به قتل در راه خدا، شهادت در راه خدا بالاتر از او دیگر خوبی در کار نیست. * ما باید این توجه را هیچوقت از خود بیرون نکنیم، از مغز خود بیرون نکنیم که ما بندگان خدا هستیم و در راه او و در سبیل او حرکت می کنیم و پیشروی می کنیم. اگر شهادت نصیب شد، سعادت است و اگر پیروزی نصیب شد سعادت است. * ما از هیچ چیز نمی ترسیم وقتی که با خدا باشیم. برای اینکه اگر کشته بشیویم و با خدا باشیم سعادتمندیم و اگر بکشیم هم سعادتمندیم. * از خدا بخواهید که شمما را توفیق بدهد، توفیق شهادت بدهد، توفیق عزت بدهد. شهادت عزت شماست. * ملت ما شهادت را فوز عظیم می داند. * ما شهادت را یک فوز عظیم می دانیم و ملت ما هم شهادت را به جان و دل قبول می کند. * شما پیروزید برای اینکه شهادت را در آغوش می گیرید آنهایی که از شهادت و از مردن می ترسند، آنها شکست خورده اند. * آنها که شهید شدند، به خدمت خودشان و رسالت خودشان و به اجر خدمت خودشان رسیدند. * در روایتی هست که هر خوبی بالاتر از او هم خوبی هست تا برسد به قتل در راه خدا، شهادت در راه خدا بالاتر از او دیگر خوبی در کار نیست. * چه سعادتمند بودند این شهیدان که دین خود را به اسلام و ملت شریف ایران ادا نمودند و به جایگاه مجاهدین و شهدای اسلام شتافتند. * باکی از این نداریم که شهادت نصیب عزیزان ما شده است. این یک شیوه ی مرضیه ای است که در شیعه ی امیرالمؤمنین از اول پیدایش اسام تاکنون بوده . * ملت ما اکنون به شهادت و فداکاری خو گرفته است و از هیچ دشمن و هیچ قدرتی و هیچ توطئه ای هراس ندارد. . منبع: کتاب روضه ی رضوان

نظرسنجی

امتیاز شما به این سایت