.
مقام معظم رهبری : امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست.
زندگی نامه ، خاطرات ، دستنوشته ها و عکسهای شهید محمد علی مهدوی آزاد را در صفحۀ این شهید عزیز ارسال کنید.
یاحسین(ع)
يادنامهاي از شهيد عزيز محمّدعلي مهدويآزاد
نام پدر: محمّدحسين محل و تاريخ تولد: استهبان 1345
سن: 18 سال
تحصيلات: مقدماتي
شغل: طلبه
وضعيت تأهل: مجرّد
ارگان اعزام كننده: بسيج
تاريخ اولين اعزام: 7/8/61
مسؤوليت: تخريب چي
حضور در جبهه:266 روز
تاريخ شهادت: 25/12/63
محل دفن: استهبان 5/5/74
همراه با بهار زاده شد و با روح سبزش خانه را غرق در صفا كرد. در خانهاي متولد شد كه بيبضاعت بود، اما از ياد خدا پررونق و بازارش گرم. دوران كودكي «محمّدعلي» با رفتن به مدرسه رنگي زيباتر به خودگرفت.
از بهرهي هوشي بالايي برخوردار بود و در حل مشكلات درسيبه همكلاسيهايش كمك ميكرد. هنرمند بود و به خطاطي و نقاشي علاقه داشت، مخصوصاً به طراحي سياه قلم و كلمهي «اللّه» را بسيار زيبا ترسيم ميكرد.
در روزهاي انقلاب كه همهي شهر براي ورود امام خميني(ره) لحظه شماري ميكردند، «محمّدعلي» نوجواني بود كه با ديگران براي نابودي رژيم طاغوت هرگز از پا ننشست، تا اينكه در اين راه او و ياران خميني سربلند شدند و انقلاب به پيروزي رسيد. وي نماز را اول وقت ميخواند و در نماز جمعه و جماعات شركت ميكرد.
در زمان رياست جمهوري بنيصدر خائن، با گروهكهاي منافقين مبارزه ميكرد و از هيچكس ترسي به دل نداشت. سپس در حوزهي علميهي شهرستان نام نوشت و به تحصيل مشغول گرديد.
شروع جنگ تحميلي و تجاوز دشمن به ميهن اسلامي، دل اولبريز از غم و درد گشت. خيلي زود دل به هواي جبهه سپرد. از مادرش خواست تا به حوزه بيايد و از استادش اجازه بگيرد، تا او نيز بتواند به جبهه برود، اما مادرش حاضر به اين كار نشد. با دلي شكسته به نماز ايستاد و در كنار سجّادهاش آن قدر ياحسين(ع) گفت كه دل مادر با ديدن اشكهاي عاشقانهي او به درد آمد و به او اجازهي رفتن داد.
به بسيج رفت و از آنجا عازم جبهه شد. او نيز چون برادرش مدتهاي زيادي در جبهه بود، در عمليات پيروزمندانهي «خيبر» شركت كرد. در همين عمليات از ناحيهي دست مجروح گشت و هنوز بهبود نيافته بود كه دوباره راهي شد. دوستانش ميگويند: «او از نظر روحيه بسيار شبيه به برادرش «محمّدمهدي» بود. به طوري كه چون برادرش لباس رزمندگان را ميشست و بدون تكلّف پوتين آنها را واكس ميزد. نماز شبش ترك نشد. بدون سحري روزهي مستحبي ميگرفت و در گرماي سوزان جنوب كار ميكرد.» به راستي كه حرارت عشق او سوزندهتر از گرماي جنوب بود!
«عمليات بدر» در شرف وقوع بود و برادرش ـ محمّدمهدي ـ در جبهه. حوصلهي ماندن در خانه را نداشت. با
اصرار زياد كولهبار سفر را برداشت و در شب عمليات، در گردان فجر برادرش را پيدا كرد. هر دو شولاي رزم بر تن كردند و بالهاي پرواز را گشودند. آنها كه چون يك روح در دو پيكر بودند پس از مبارزاتي بيامان هر دو با هم، ره عرش در پيش گرفته، بر سرير عشق تكيه زدند و زيباترين عروس شهادت را در آغوش كشيدند. او كه پيكرش بر اثر انفجار مين قطعه قطعه شده بود پس از گذشت يازده سال به كاشانه برگشت.
روایت معشوق
سلام من به تو ای دلبرا که با مائی
به رغم غیبت کبری هماره پیدائی
کمین به راه تو کرده کمان من اکنون
غزل برای تو گویم غزال صحرائی
شبم به نیمه رسیده نمی برد خوابم
چرا به خواب پریشان من نمی آئی؟
ربوده ای دل از کف من ای پری چهره
نشسته ام به رَهَت از چه ره نمی پائی؟
ز شوق وصل تو خوابم نمی برد هرشب
بخوان برای حال دلم لا، لالا، لائی
کمر به قتلم اگر بسته ای کمان بر کش
که ترسم از پی امشب نباشه فردائی
منم که در حکایت عُشّاق مثل مجنونم
توئی که در روایتِ معشوق مثل لیلائی
غلامرضا مهدوی
برچسب ها سلام مندلبرابامائیغیبت کبریهماره پیدائیبرای توغزال صحرائیشبمبه نیمهنیمه رسیدهنمی بردبرد خوابمبه خوابپریشان مننمی آئیربوده ایپری چهره
نظرات ارسال شده