.
"می بَرَد آنجا که خاطرخواهِ اوست"
کِرمِ هر بار ودرختی از خود است
پیرِما فرموده این را رُکّ وراست
مهدوی تا این مَویزت رَز شود
مثنوی هفتاد من کاغذ شود
ادامه مطلب
خِضرِ فرخُنده پی ای کاش بَراتم بدهی
جرعه ای مختصر از آبِ حیاتم بدهی
غرقِ دریایِ تَمَنّای شما، ها شده ام
گوشه ی چشمی اگر یوسفِ زهرا بکنی
رَه نشانی زِ صفایِ عَرَفاتم بدهی
تا به محرابِ دوچشمانِ سیاهِ تو رَسَم
حالِ اذکار و صَلات و صَلَواتم بدهی
سالها گم شده ام در دلِ تاریکی نفس
روشنایی زِ وَرای ظُلُماتم بدهی
شوقِ دیدارِ شما دارم و با موی سپید،
گُل نشانی زِ رُخَت قبلِ وفاتم بدهی
مُستَحَقَّم ، منِ عاشق، منِ مسکین، منِ زار
بوسه ای لعلِ لبت کاش زکاتم بدهی
تا خماری نکشم بیشتر ای صاحب صبر
نَشئه ای کاش برایِ سَکَراتم بدهی
ادامه مطلب
نرگس مستِ تورا هرمژه ای شمشیر است
درنظربازی تو، صیدِ دلم تسخیر است
سالها دل زکفم برده ای وتابم را
پای دربندِ دوتا زلف تو، درزنجیر است
هی مرا وعده ی امروز به فردا دادی،
نکند دیر کنی؛ جمعه ی دیگر دیر است!
کاش ای کاش که دل طاقت دوری را داشت
تا به کی غیبت کبرای تورا تأخیراست؟
لحظه ها بی تو بسی هرنفسی دلگیر است
به گمانم دل ودین را به تمنّا دادم،
ورنه ماهِ رخ تو آدم وعالم گیر است
معدنِ فیض خدائی و خدا می داند،
که طلای تو مِسِ جانِ مرا اِکسیر است
باتو آیات و روایاتِ خدا تفسیر است
بعدازاین درغم هجرانِ تو شاعر باشم
سخن ازیادِ تو تقریردل وتحریر است
گیرم این منتظرت زارو خطاکار آقا،
این چه تأخیرو چه تدبیرو چه سان تعزیر است
«مهدوی» یک دله کن دل وَ ریا کمترکن،
رازِ این پرده ی غیبت گنه وتزویر است
ادامه مطلب
زیباتر از هر گل توئی ، در نای هر بلبل توئی،
درباغ و بستان وچمن ، عطر بهار و گل توئی
بوی نسیم هرگلی ؛ طنّازی سنبل توئی
صبح ومَسا، شام وسحر، انوارِجزء وکُل توئی
سوز و گدازِ عاشقان ، کاید ز قعر دل توئی
آغاز هر اوّل توئی ، پایانِ هرکامل توئی
عالم همه آیاتِ تو، هر آیه را شامل توئی
اوزانِ هر میزانمان ، اَعدَل زِ هَرعادِل توئی
کامل نما نُقصانمان ، اَکمَل ز هر کامل توئی
افزون نما بر علم ما ، عالِم کُنِ جاهل توئی
افتاده در کارم گره ، مشکل گشای کُل توئی
دانا توئی ، والا توئی ، افضل زِ هرفاضل توئی
نقصانِ وَهم از من بُـوَد ، اَعقَل زِ هر عاقل توئی
در خواب خرگوشی منم ، آگه کُنِ غافل توئی
ادامه مطلب
باکاروانِ زائران سوی رضاجان می روم
باعاشقان ودلبران پابوسِ جانان می روم
ازخانه بیرون گشته ام ،شاید زخودبیرون شوم
ساقی اگرجامی دهد، با پا نه با جان می روم
هرکس به گُل گَشتی رود درفصل نوروز وبهار
خوشتر زفردوس برین سوی خراسان می روم
رنج سفر را، کوی وصلش کام شیرین می کند
دستم تهی، بارَم گنه،سویش خرامان می روم
خاموشم و درگوشه ای سردرگریبانِ دعا
برف سپیدی برسرم باصوت قرآن می روم
ازقلّت اعمال خود،رویم سیه، شرمنده ام
شوق زیارت درسرم، با ذِکرِ یزدان می روم
آهوکجا!، صـیّادکیست! عالَم ضمانت می کنی
یوسف توئی؛ گم کرده راهم؛ سوی کنعان می روم
حِصنَـت کَـلامِ لا اِلَـه، اِلاّ خدای واحد است
آیم اگر، درحِصنِ تو، ایمِن به سامان می روم[1]
بایک غزل این دل طمع دارد خریدارت شود
همچون عقابی ازقفس بر بامِ کیهان می روم
آقا رضا، اِذنی بده گَردَم غلامِ درگَهَت
لایق اگر باشم تورا، هرروز قربان می روم
عمری یدک کش بوده ام نامِ غلامیِّ تو را
حالا به عشق دیدنت، شادوغزل خوان می روم
ادامه مطلب