انگشتی...!

سروده ای دیگر از استاد رحیم رسولی حفظ الله و دامه برکاته و...!


هی جلو رفتن عقب را سرزنش کردن خطاست
در میان راه یک دفعه جهش کردن خطاست

بیخودی هی یاد باد آن روزگاران یاد باد ...
یاد اصلاحات و منع گسترش کردن خطاست

هی هزار و سیصد و هفتاد و شش گفتن بد است
هی هزار و سیصد و هفتاد و شش کردن خطاست


جای خود را لو نده با یک اِهِم ... آرام باش
در فضای بسته ایجاد تنش کردن خطاست

یادمان باشد که بعد از لرزه ها، پسر لرزه ها
یاد هر چیزی که باشد مرتعش کردن خطاست

جان خود را بی خودی تا گوسفند و گاو هست
در قدم گاه خدایان پیشکش کردن خطاست

دزد وقتی در اتاق خواب گیر افتاده است
هم هل اش دادن خطا و هم هل اش کردن خطاست

کش بیا و کش برو، اما زیادی کش نده
بیخود و بیجا سر کش کشمکش کردن خطاست

هر که هر چه می کشد در کشور ما از کش است
بیش از اندازه تمرکز روی کش کردن خطاست

یک نفر می گفت در هر حال تا انگشت هست
خلق را ارشاد با مشتی فلش کردن خطاست

میکند جای گلوله چشم ها را هیز تر
سینه ی دیوار ها را آبکش کردن خطاست!

قبل از این هم این طریق گفتگو کردن نبود
بعد از این هم گفتگو با این روش کردن خطاست

چشم های تو قهوه ی ترک است...

یک غزل زیبا از آرش پورعلیزاده

چشم های تو قهوه ی ترک است ابروانت هوای کردستان

خنده هايت کلوچه ی فومن گريه های تو چای لاهيجان

 

ساحل انزلی ست چشمانت موج ها آبروت را بردند

تن داغ تو ماسه ی درياست توی گرمای ظهر تابستان

 

ای درخت مبارک نارنج تو چراغ محله ی مايی

مرد همسايه ی شما دزد  است شاخه ات را برای من بتکان

 

مثل اخبار تازه می مانی كه به چشم كسی نيامده ای

نكند ناگهان يكی برسد برساند تو را به گوش جهان

 

خبر قتل عام آدم ها صبح يك روز در مزارشريف

خبر يك تصادف خونين عصر يك روز جاده ی تهران

 

خبر دستگيري صدام مثل يك انفجار در بغداد

خبر دستگيری يك صرب توی شبه جزيزه ی بالكان

 

آن چنان تشنه ام اگر بدهند آب های مديترانه كم است

خبر چند شاخه ی زيتون خبر انتفاضـه و لبـنان

 

مستی و می روی به جانب چپ، مستی و می روی به جانب راست

گاه مثل مقاله ای در شـرق گاه چون سرمقاله ی كيهـان!!

 

ماه مرداد بی تو می گذرد حيف اين هفت تير خالی نيست 

من خودم پيش پيش می ميرم ديگر اين قدر ماشه را نچکان

بی حوصلگی

به دنبال واژه مباش

کلمات فریبمان می دهند

وقتی اولین حرف الفبا سرش کلاه برود

باید فاتحه کلمات دیگر را خواند

مال مردم !!

آخرین کار یکی از خدایگان طنز ایران زمین؛ استاد رحیم رسولی

بد بود از روز نخستین مال مردم
می داد بوی نفت و بنزین مال مردم!

نصفش که می شد خرج عیش و نصف دیگر
خرج عطینای سلاطین مال مردم

کف گیر می شد هر چه نزدیک ته دیگ
می شد همان اندازه شیرین مال مردم

شد اندک اندک جزء باورهای دینی
حتی مقدس تر شد از دین مال مردم

دیگر کسی از ترس نزدیکش نمی شد
شد بدتر از میدان قزوین مال مردم

بابام هرگز مال مردم را نمی خورد
می گفت دارد حکم توهین مال مردم

تا اینکه روزی صحبت "یارانه ها" شد
گفتند شد یک عمر تضمین مال مردم

"یارانه را پول امام عصر خواندند"
یعنی که شد از غیب تامین مال مردم!

ما نیز مثل دیگران ناچار خوردیم
دیدیم بد هم نیست همچین مال مردم!

هم طاقت و ظرفیت ما بیشتر شد
هم خون ما را کرد رنگین مال مردم

یا رب تو هم دنیای خود را کن هدفمند
تا مچ شود با عصر ماشین مال مردم

یعنی که کاری کن خدایا تا دوباره
قسمت شود طبق موازین مال مردم

چون در حقیقت مالک هستی تو هستی
بالای تو مال تو... پایین مال مردم!

سیب و بهشت ارزانی حوا و آدم
زخم زبان و لعن و نفرین مال مردم

هر چیز با زیر و سکون از آن غیر وــ
با ضمه و تشدید و تنوین مال مردم

شیخ و اجنه مال از ما بهترانت
گوش دراز و ذکر یاسین مال مردم

اموال مردم مال لبنان و فلسطین
میدان لبنان و فلسطین مال مردم

جمهوری اسلامی ما مال آنها
جمهوری اسلامی چین مال مردم

چون بحث آب و خاک شد پس آب سنگین
مال شما و خواب سنگین مال مردم

پروردگارا روز از نو روزی از نو...
این مال من، این مال تو، این مال مردم (اجرای دراماتیک این مصرع به عهده خواننده!)

 

کله پاچه فروشی تهران!

طنز جدی سعید سلیمان پور



در زمین و زمان آلوده ،خسته از   جسم و جان آلوده

باز هم ناله می کنم هر روز : آه از این آسمان آلوده!

 

چند سالیست طنز من جداً  مشکلات تنفسی دارد

در هوا پرسه می زند از بس  باز وهم و گمان آلوده!

 

باز هم سرب داغ نامرئی، شده شلیک توی شش هایم

طبع شعرم به من دهد هشدار: دم نزن با  دهان آلوده!

 

جِرم بسته است بال پروازم در هوا موج می زند دائم

بسکه ذهن و خیال بیهوده  بسکه روح و روان آلوده!

 

کله پاچه فروشی تهران کله تا پاچه عاری از بهداشت

آی انسان از  این دکان سهمت چشم و مغز و زبان آلوده

 

در کلان شهرها چه خرد شدیم بیل دادیم و بیلبرد شدیم

در قرنطینه ی مدرنیته مانده خرد و کلان آلوده

 

دوش دیدم که پاکبازی رند رفته توی...- گلاب بر روتان!-

جای پاکی نمانده در این شهر به جز از این مکان آلوده

  

بی خیال هزار و یکشب شو شهرزادا برو بگیر بخواب

شهر زاییده زیر بار بلا ول کن این داستان آلوده

  

 سوی میخانه رفته خواب آلود خرقه تردامن و  شراب آلود

پاک آلوده گشته تا برهد روحم  از این جهان آلوده..

دروغگو!!

یک شعر فوق العاده زیبا و تاثیرگذار از شاعر و طنزپرداز دوست داشتنی کشورمون استاد رحیم رسولی

آخرین پیک است این، ساغر نمی گوید دروغ
مادرش آمد ، صدای در نمی گوید دروغ

از شروع مدرسه بابا همینطور آب داد!
دسته گل هایی که شد پرپر نمی گوید دروغ

من نبودم بود او، من آمدم بابا نبود
بچه یعنی تخم جن!! مادر نمی گوید دروغ

بود اخراجت صحیح، آدم خطایت محرز است
هر چه باشد حضرت داور نمی گوید دروغ

خواب دیدم رفته ام مکه عنایت شد به من
بر سرم این فضله کفتر نمی گوید دروغ!

من نمی گویم خدا مرده است.. نیچه راست گفت..
مطمئن هستم ولی کافر نمی گوید دروغ

حال ما این روزها بد نیست اما می شود..
آتش در زیر خاکستر نمی گوید دروغ

گر میسر نیست حرف بد زدن از روبرو
می توان از پشت زد، خنجر نمی گوید دروغ

می توان زیر فشار عده ای خر همچنان
سبز ماند و سبز شد، شبدر نمی گوید دروغ

یا که عمری در کثافت غلت زد با اینهمه
حس خوبی داشت نیلوفر نمی گوید دروغ

تا ابد نتوان دهان خانه ها را گل گرفت
زیر سقف، این درز شرم آور نمی گوید دروغ

کار هر خر نیست شاخ انداختن، نه! واقعا ــ
کار هر خر نیست! گاو نر نمی گوید دورغ

هیچ چیزی در جهان مانند مردن راست نیست
بعد مرگش آدمی دیگر نمی گوید دروغ

بی گمان هر کس که باشد کارش از این ور درست
هیچ وقت اینقدر از آن ور نمی گوید دروغ!!

کی به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند؟
حافظ! آدم بر سر منبر نمی گوید دروغ!

ما مسلمانیم و ایرانی، هزاران بار شکر!
یک نفر حتی در این کشور نمی گوید دروغ!

راست فرمودند الشعرو لسان الصادقین
هیچکس از شاعران بهتر نمی گوید دروغ

بر اساس گزارش رسمی...!

یک شعر بسیار زیبا از استاد اسماعیل امینی



بر اساس گزارش رسمی ؛ زندگی خوب و شاد و آرام است
نهراسید گوسفند عزیز! گرگ هم مثل بره ها رام است

بر اساس گزارش رسمی ؛ بهترین سال ، سال جاری بود
پر تحرک ، پر از نشاط و شتاب ، مثل خرکیف و خرسواری بود

بر اساس گزارش رسمی ؛ روزنامه زیاد و آزاد است
شاید از آزادی زیادی ، چند تا روزنامه مازاد است
شاید احساس می شود گاهی پرخوری می کنند مطبوعات
رو به روی لباس شخصی ها ، قلدری می کنند مطبوعات

بر اساس گزارش رسمی ؛ دشمنان بی شعور و نادانند
بیست و سی را چرا نمی بینند؟ ایرنا را چرا نمی خوانند؟
تا ببینند کارها خوب است ، تا بخوانند وضع مطلوب است
ملت آزاد و راضی و خندان ، دولت از هر لحاظ محبوب است

بر اساس گزارش رسمی ؛ هیچ کس ، هیچ وقت ، هیچ نگفت
نه صدای گلوله ای برخاست ، نه کسی روی خاک در خون خفت

بر اساس گزارش رسمی ؛ عده ای ناگهان یهو مُردند!
عده ای نیز ناگهان خود را بی خودی پشت میله ها بردند!

بر اساس گزارش رسمی ؛ گم شده خط فقر در ایران
شایعات است فقر و بیکاری ، شایعاتی که عده ای نادان
بی جهت پخش می کنند آنرا تا بگویند زندگی سخت است
ما که تکذیب می کنیم از بیخ! هرکه تکذیب کرد خوشبخت است

بر اساس گزارش رسمی ؛ مُرد بیکاری ، تورم مُرد
چند موجود زنده را اما ، موشک ما به آسمانها برد

بر اساس گزارش رسمی ؛ علم و آزادی و رفاه اینجاست
غیر ما ، در تمام کشورها ، از فساد و گرسنگی غوغاست
در اروپا به ویژه آمریکا ، مردم از فقر لخت و عریانند!
بی خبر از ستاد یارانه ، چیزی از خوشه ها نمی دانند

بر اساس گزارش رسمی ؛ غرب در حال سرنگون شدن است
دولت مقتدر ، فقط ماییم ، دولت ما چراغ این چمن است

بر اساس گزارش رسمی ؛ گاو پروار مش حسن خوب است
علف و کسب و کار ، پربار است ، جنس چینی زیاد و مرغوب است

بر اساس گزارش رسمی ؛ چین و روسیه اهل اسلامند
در میان تمام کشورها ، این دو از هر لحاظ خوشنامند

بر اساس گزارش رسمی ؛ چاوز از بیخ و بن مسلمان است
سندش را نشان نداده ولی ، سندش هست گرچه پنهان است

بر اساس گزارش رسمی ؛ همه خوشحال و خنده رو هستند
عده ای ناگزیر می خندند ، عده ای ناگزیر سرمستند
خنده دار است روزگار آری ، خنده دار است حال و روز همه
مشت سنگین روزگار مگر ، بزند ناگهان به پوز همه


سر به راه و مطیع و جان سختیم ، بر اساس گزارش رسمی
زندگی می کنیم و خوشبختیم ، بر اساس گزارش رسمی !!!

این سبزهای مزاحم!

"دو کاج"، شعر معروف محمد جواد محبت در کتاب فارسی دوره ابتدایی رو یادتون هست؟ عباس احمدی با الهام از دو کاج محبت، شعر  زیبایی سروده که حال و هوای امروزی تری داره.

در كنار حریم یك اتوبان
توی تهران دو كاج روئیدند
مردم البته از گرفتاری
كاج‌ها را به كُل نمی‌دیدند

 روزی از روزهای پاییزی
حکم تعریض آمد از بالا
راه افتاد شخص پیمانكار
شب كه بودند خلق در لالا!

یكی از كاج‌ها به ایشان گفت:
لطف خود را به بنده شامل كن
چند تا سَرو آنطرف تر هست
ما دو را جون مادرت ول كن!

گفت با طعنه مجری پرو‍ژه
كاج بی ریشه از تو بیزارم
از منابعْ طبیعی استان
بنده شخصا مجوزم دارم

سرو چون این شنید گفت: این كاج
به سبیل باباش خندیده‌ست
بنده فامیل حاجی‌ام، ضمنا
ریشه هایم پر از مونوكسید است!

 مجری طرح دید اینطوری
كار تعریض جاده ممكن نیست
گشت عازم مهندس ناظر
تا ببیند كه عیب كار از چیست

شهریاران شبانه با سرعت
راه تكرار بر خطر بستند
سرو و كاج و چنار را یكجا
با لودِر تكه تكه بشكستند

شور انتخاباتی!

وقت است کزین سنگدلی ها بکشی دست!!

درود. با توجه به اینکه تا زمان انتخابات فرصت زیادی نمونده، بنده هم از شعار تغییر(که بدجور این روزا مد شده!) سو استفاده کردم و تصمیم گرفتم(در حد تصمیم کبری!) که حال و هوای وبلاگ رو انتخاباتی کنم و البته سعی می کنم از فضای طنز و شعر هم دور نشم(البته در جریانید که شعر لزوماً هم نباید موزون باشه و اصولاً موزون بودن از نظر شرعی اشکال داره!). برای این پست از احسان عزیز سپاسگزارم. 

فردا یک روز تازه است، دوستان اصلاح طلب جان هر کسی که کمی بیشتر دوستش دارید تلاش کنید، پیشنهادات من:

1- لطفاً از هر گونه عشوه شتری و لوس بازی که من شرکت نمی کنم و حالا اینا به هم فرقی نمی کنن و ...بپرهیزید، فکر نکنید فردا آقای دانشجو توی تلویزیون می گوید چون کامبیز و ساناز انتخابات را تحریم کردند پس این انتخابات رسمیت ندارد. باور کنید آنها تحریم کردن شما را به پشیزی (یا همون چیزی که فکر می کنید!) هم حساب نمی کنند.

2- از بحث کردن توی تاکسی و مترو و اتوبوس فرار نکنید، دلیل بیاورید ولی لطفاً با دلایلتان کسی را مصدوم نکنید.باور کنید ممکن است آن وسط یک نفر جوگیر شود و حرف شما را قبول کند.

3- اطرافیان و کسانی که ممکن است حرف شما رویشان تاثیر داشته باشد( بخصوص دوستانی که تازگی دوست پیدا کرده اند_ از اون یکی لحاظ- و تازه نامزد ها و ....) را تشویق کنید که به نفع موسوی یا کروبی رای بدهند، لطفاً الکی قول ندهید که اگر به موسوی رای بدهی بعد از انتخابات تو را می گیرم چون آنوقت باید شونصد هزار زن بگیری!!

4- به جای فرستادن این همه اس ام اس که بیشتر به بعضی از نقاط استراتژیک بدن اشاره می کند برای دوستانتان اس ام اس انتخاباتی بفرستید، سعی کنید دیگران را به اهمیت موضوع آشنا کنید، مثلاً وقتی اس ام اس شما دست یکی می رسد ممکن است او بخواند و بگوید: اوه! ببین وقتی حسن شلغم هم سیاسی شده پس چقدر اوضاع مهم است!

5- مرد وقتی دلتنگ میشه گریه نمی کنه، می ره به اصلاح طلب ها رای می ده!

6- از تبلیغات چهره به چهره استفاده کنید، باور کنید در این روزها که رسانه نداریم و زورمان نمی رسد باید خودمان رسانه بشویم.

7- تبلیغات رسمی که شروع شد، به ستادها بروید، حتی حضور فیزیکی تان هم خوب است ( مهم نیست چه فیزیکی داشته باشید، چاق، لاغر، کچل و ...) ما به همدلی هم، قوت قلب هم، احتیاج داریم.

8 - از تهدیدهای احتمالی مثل" اگر به موسوی رای بدهید از روی اثر انگشتتان شناسایی می شوید، گوشی موبایلتان را می گردند،از دانشگاه اخراج می شوید" و ... نترسید، درست است که قورباغه در مواردی نه تنها ابوعطا که راست پنچگاه هم می خواند ولی اینقدر دیگر شهر شلوغ نشده، رای بدهید و سرتان را بالا بگیرید و بگوئید به فلانی رای داده اید.ایدز که نگرفته اید!

9- حتی اگر شکست بخوریم که بسیار بعید می دانم، بگذارید 5-2 شکست بخوریم نه اینکه شش تایی بشویم، منظورم این است که با اختلاف کم، نباید برای سال های آینده یاس بکاریم.( IQ این یاس با آن یاس که اسم گل است فرق دارد)

10- اگر می توانید در مورد انتخابات بنویسید، اگر نمی توانید بخوانید، اگر می توانید حرف بزنید، اگر بلد نیستید خوب حرف بزنید لطفاً حرف نزنید و دفاع بد از جریان اصلاح طلبی نکنید، بیخودی منتظر نباشید یک نفر از شهر غریب بی نشونی با اسب سفید مهربونی بیاید و مملکت را نجات بدهد، این روزها یک نفر با گورخر هم بیاید باید تحویلش بگیریم.

11- توهین نکنید، تحقیر نکنید، اینها ضد تبلیغ است، فکر نکنید اگر اگر اس ام اس بی تربیتی بفرستید یا یک کاندیدا را به اسامی غیر مودبانه خطاب کنید دیگر دین خود را جریان اصلا طلبی ادا کرده اید و یک چریک سیاسی شده اید و بعد از پیروزی توی میدان آزادی مجسمه شما را می سازند، نه عزیزم! به جای شیر سماور و اگزوز خاور و ... مودبانه بازی کنید، مطمئن باشید می بریم، می بریم، می بریم.

12- سیاست بی پدر و مادر نیست، با این حرفها از این جریان دور نشوید، انتخابات ریاست جمهوری یک فعالیت اجتماعی - سیاسی است، قرار نیست بروید زیر تانک یا شما را بیندازند توی خرمنکوب ، از این جریان برای خودتان لذت بسازید، لذت رقابت، لذت تلاش برای رسیدن به یک هدف، چطور توی ورزشگاه موج مکزیکی درست می کنید و روی صورتتان یک بشکه رنگ می پاشید اما به سیاست که می رسید می شوید سلام ای بانوی پاک دامن!!

13- نوشته های خوب را به دوستانتان بدهید تا بخوانید، خدایی دیگر بزرگ شده اید، هنوز هم با روزنامه دارید موشک درست می کنید؟!!!!

14- اگر خودتان سواد سیاسی ندارید بهتر است تحلیل های آدمهای این وادی را بخوانید تا اگر جایی لازم شد از آنها استفاده کنید، نگران نباشید توی ایران کپی رایت رعایت نمی شود،FBI و جریمه و این حرفها هم کشک است. اگر وسط حرف زدن یکی گفت این حرفا که تو می زنی که امروز آقای تاج زاده توی سایت کلمه زده است، کم نیاورید بگوئید آره! من اتفاقاً در تائید حرف ایشان دارم می گویم.

15- به جای کامنت خواندن، شما هم هر چیزی به ذهنتان می رسد که ممکن است مفید باشد بنویسید.

16- همون 15 مورد بالا!

خدای عزیز! مرسی!

به عنوان اولین مطلب پس از این همه تغییر و تحول خوب از جمله فرا رسیدن نوروز، پیام نوروزی اوباما، اخراج علی دایی و از همه مهمتر ورود بنده به دنیای تأهل(همون قاطی مرغها شدن!) ترجیح دادم نامه کودکان به خدا رو بیارم که شاید قبلا دیده باشید، اما خوندن دوباره ش به خاطر صداقت کودکانه و طنزی که در این صداقت نهفته ست خالی از لطف نیست. شاد زی

**************
خدای عزیز! به جای اینکه بگذاری مردم بمیرند و مجبور باشی آدمای جدید بیافرینی، چرا کسانی را که هستند، حفظ نمیکنی؟ <امی>

خدای عزیز! شاید هابیل و قابیل اگر هر کدام یک اتاق جداگانه داشتند همدیگر را نمیکشتند، در مورد من و برادرم که مؤثر بوده. <لاری>

خدای عزیز! شرط میبندم خیلی برایت سخت است که همه آدمهای روی زمین رو دوست داشته باشی. فقط چهار نفر عضو خانواده من هستند ولی من هرگز نمیتوانم همچین کاری کنم. <نانی>

خدای عزیز! در مدرسه به ما گفته اند که تو چکار میکنی، اگر تو بری تعطیلات، چه کسی کارهایت را انجام میدهد؟ <جین >

خدای عزیز! آیا تو واقعاً نامرئی هستی یا این فقط یک کلک است؟ <لوسی >

خدای عزیز! این حقیقت داره اگر بابام  همان حرفهای زشتی را که توی بازی بولینگ میزند، توی خانه هم استفاده کند، به بهشت نمیرود؟ <آنیتا >

خدای عزیز! آیا تو واقعاً میخواستی زرافه اینطوری باشه یا اینکه این یک اتفاق بود؟ <نورما >

خدای عزیز! چه کسی دور کشورها خط میکشد؟ <جان >

خدای عزیز! من به عروسی رفتم و آنها توی کلیسا همدیگر را بوسیدند. این از نظر تو اشکالی نداره؟<نیل>

خدای عزیز! بخاطر برادر کوچولویم از تو متشکرم، اما چیزی که من به خاطرش دعا کرده بودم، یک توله سگ بود. <جویس >

 خدای عزیز! لطفاً برام یه اسب کوچولو بفرست. من فبلاً هیچ چیز از تو نخواسته بودم. میتوانی درباره اش پرس و جو کنی. <بروس>

خدای عزیز! من میخواهم وقتی بزرگ شدم، درست مثل بابام باشم. اما نه با این همه مو در تمام بدنش.<تام >

خدای عزیز! از همۀ کسانی که برای تو کار میکنند، من نوح و داود را بیشتر دوست دارم. <راب >

 خدای عزیز! برادرم یه چیزایی دربارۀ به دنیا آمدن بچه ها گفت، اما اونها درست به نظر نمیرسند. مگر نه؟ <مارشا >

خدای عزیز! من دوست دارم شبیه آن مردی که در انجیل بود، 900 سال زندگی کنم. <با عشق کریس >

 خدای عزیز! لازم نیست نگران من باشی. من همیشه دو طرف خیابان را نگاه میکنم. <دین >

خدای عزیز! فکر نمیکنم هیچ کس میتوانست خدایی بهتر از تو باشد. میخوام اینو بدونی که این حرفو بخاطر اینکه الان تو خدایی، نمیزنم. <چارلز >

حمایت می کنیم..!

این هم ره آورد بنده از شکرخند بیست و پنجم؛ شعر بسیار زیبای آقای رحیم رسولی. شاد زی 

نشنو از نی بشنو از ما چون حکایت می کنیم
نشنوی از ما دهانت را عنایت می کنیم
فکر کردی ما به این تازه کفایت می کنیم
بشنوی از نی به نیزارت سرایت می کنیم
یعنی آن نی را به آنجایت هدایت می کنیم
« قاطعانه تیم ملی را حمایت می کنیم »

 صحبت از دوران حال و یا زمان شاه نیست
بحث گرگ و گله و گوساله و روباه نیست
حرف ما این است فعلن در طویله کاه نیست
« ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست »
ما که در هر حال احساس رضایت می کنیم
« قاطعانه تیم ملی را حمایت می کنیم »

اول از ملای ده قدری سواد آموختیم
آیت الکرسی و حرز و اِن یکاد آموختیم
بعد هم رفتیم حوزه اجتهاد آموختیم
ناگهان دیدیم انصافن زیاد آموختیم
تا نریزد علممان بیرون رعایت می کنیم
« قاطعانه تیم ملی را حمایت می کنیم »

 تا کنون هر چه به ما گفتند ما گفتیم چشم
ابتدا گفتند از هر در درآ گفتیم چشم
بعد گفتند از در پشتی بیا گفتیم چشم
عاقبت گفتند آی یابو کجا ؟! گفتیم چشم
پیروی همواره از خط ولایت می کنیم
« قاطعانه تیم ملی را حمایت می کنیم »

 ای خروس بی محل تا چندت آخر ادعاست
هی نگو آنچه به جا ماند زما تنها صداست
« صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست »
قدقد بیخود نکن اول ببین تخمت کجاست
ما سخن در باب غیرت از کنایت می کنیم
« قاطعانه تیم ملی را حمایت می کنیم »

 آدمی در کیش ما جز کشک و دوغ و ماست نیست
بهتر از ما هرکسی گوید که در دنیاست نیست
هر کسی با ماست هست و هر کسی بر ماست نیست
صادق و مادق ندارد هر که با ما راست نیست
ما سگ ولگرد او را هم هدایت می کنیم !!
« قاطعانه تیم ملی را حمایت می کنیم »

 کعبه و مسجد کجا ، دیر و کلیسا و کنشت
طینت ما را خدا از تربتی دیگر سرشت
میروند اهل جهان جمله جهنم ما بهشت
چون بهشتش را خدا تنها به نام ما نوشت
ما حدیث از خود در آورده روایت می کنیم
« قاطعانه تیم ملی را حمایت می کنیم »

 حالیا عمراً کسی هر کار می خواهد کند
با دوتا کرنر بخواهد حال ما را بد کند
با خطای غیر شرعی راه ما را سد کند
توپ خود را راحت از دروازه ما رد کند
گل زند هر کس به ما از او شکایت می کنیم
« قاطعانه تیم ملی را حمایت می کنیم »

شب نشینی در بهشت!

دو رباعی زیبا از دوستانی که نمی شناسم!

با خوردن اگر حال تو جا می آید
خوش باش که ایام صفا می آید

آماده ی حمله باش قبل از افطار
وقتی که صدای ربـنـا می آید!

 

از مزرعه های کوچک بعضی ها
برچیده شود مترسک بعضی ها

آقا! خودمانیم! چه کیفی دارد
وقتی بزنی به برجک بعضی ها!

رضا نیرو شاعر خوش طبع شیرازی و از اون مهمتر دوست و یار شفیق ماست. این رباعی مشترک حاصل شب نشینی های ما در فرحزاد بود.

بیش از همه چیز وقت میعاد خوش است
در شرجی شب نوازش باد خوش است

با این همه دوزخی که می بارد روز
شب های بهشتی فرحزاد خوش است 

در سوگ خسرو

 

بركه‌ي اشك است

سينه‌ام

و پرندگاني شاد

بازي‌كنان به صورت من آب مي‌فشانند.

آه خسرو، پادشاه شكست‌خوردگان!

تمام لشكريان پارچه‌يي‌ات متواري شدند

سربازاني از نور، سايه‌ها

تو خسرو اشباح بودي.

آه‌ها از هر سوي بامداد بيست و هشتم تيرماه

به خانه‌ي تو روان‌اند

تو خسرو اشباح بودي

سيرت نديده

تمام مي‌شوي.

 

دو بركه‌ي اشك است

سينه‌ام

و پرندگاني كه به صورت من آب مي‌فشانند

از پاهايت كه سرد مي‌شوند

خبري ندارند.

شمس لنگرودي

من شاعرم، چه طوري خودسانسوري كنم؟

باز هم یک غزل بسیار زیبا از محمدعلی پورشیخ علی.

من؟! حرف مفت؟! كي زده ام؟! «زد» چه صيغه ايست؟
من هيچ وقت حرف بدي …  «بد» چه صيغه ايست ؟

آدم همين كه پا به دل «جامــعه» گذاشت،
شايد درست و راست نفهمد چه صيغه ايست

يعني به باب ميــل شــما زندگي كنم ؟
آن هم به زور بايد،«بايد» چه صيغه ايست؟

اين زندگي به «قد» خودش ظلم مي كند
آنقدر كه نفهميدم «قد»چه صيغه ايست!

بعد از چقدر عمر من عاشق شدم ــ همين ــ
«هي بچه جان هنوزنبايد!» چه صيغه ايست؟

من را چقدر سكه ي يك پول مي كنــيد؟
ازجيب من «گرفتن درصد» چه صيغه ايست؟

وقتي به هر دري كه زدم، فقر بود با،
نان خدا ـ ريال،«درآمد»چه صيغه ايست؟

حالا كه بعد اين همه سگ دو زدن،به سنگ ــ
برخورده ام، «شروع مجدد» چه صيغه ايست؟

هي وعده،«وعده ي سر خرمن»؛چه خرمني!؟
هي قولهاي شايد،«شايد»چه صيغه ايست؟

آقـــاي جامـــعه ! به چي ام گيــر داده اي؟
«از لحن من خوش ات نمي آيد» چه صيغه ايست؟

من شاعرم، چه طوري خودسانسوري كنم؟
«ايهام پشت شعر نباشد!»چه صيغه ايست؟!

آقــاي جامـــعه! تـو كه بيـــزار شاعــري،
تقدیر «شاعران مقيد» چه صيغه ايست؟

****
اســم مـرا به گـند كشـيديد، من تلا ــ
ــ في …نه، ولش كنيد!«محمد»چه صيغه ايست؟

محكوم «زنده بودنم»،اين «فعل» مرده را
لطفاْ يكي برام بگويد چه صيغه ايست!

طغیان!

 

ـــ  می مانم

            آن گونه که باد...

می خروشم

               آن گونه که مرداب...

ـــ  می شکنم

                 شاید شنیده شود

                                         سکوتم

  بابلسر ـ بهار ۸۰

صلح و چکمه

می خوام سنت شکنی کنم و این بار با یه شعر از خودم آپ می کنم. البته زیاد جدید نیست و تقریباْ برمیگرده به ۷ سال پیش که دوران تحصیل مقطع کارشناسی رو در بابلسر می گذروندم. امیدوارم خوشتون بیاد. در ضمن یادتون نره که شکرخند این ماه، شنبه ۷ اردیبهشت در محل همیشگی (سیدخندان ـ فرهنگسرای هنر یا همون ارسباران) برگزار میشه. شاد زی

 خبر تكميلي: شكرخند اين ماه ديروز برگزار شد. جاي همگي خالي، بسيار پربار بود! چون هميشه گفته اند وصف العيش نصف العيش، لذا پيشنهاد مي كنم گزارش شكرخند رو در وبلاگ ارمغان زمان فشمي بخونيد.

و اما شعر:

 

آی رهگذر!
تو را به ناداشته هایت سوگند
                                  لحظه ای...
                                                درنگ!
جسد برادر توست
                       روی شانه های باد...
                                            و سکوت...
                                                      یعنی...

تابوت ها خالی اند
تابوت ها خالی اند
تابوت هایی از شاخه های زیتون
                                         آراسته با پرهای کبوتر
مگسک ها پیشانی تو را نشانه رفته اند

مگسک ها...
                مگس 
                         سگ ها...

کسی که عاشق است...

سلام. سال نو بر همه ایرانیان فرخنده باد. با عرض پوزش از تاخیر همیشگی. با دو غزل زیبا به استقبال بهار اومدیم. شاد زی

باز يك غزل ، حكايت كسي كه عاشق است
باز ما و كشف خلوت كسي كه عاشق است

در سكوت، چشم دوختن به جاده هاي دور
باز انتظار عادت كسي كه عاشق است

دستهاي التماس ما گشوده پس كجاست
دستهاي با محبت كسي كه عاشق است

باز هم سخن بگو سخن بگو شنيدني ست
از زبان تو حكايت كسي كه عاشق است

من اگر بخواهمت نخواهمت تو خوب باش!
مثل حسن بي نهايت كسي كه عاشق است

بغضهاي شب ، هميشه سهم نا اميدهاست
خنده هاي صبح ، قسمت كسي كه عاشق است

شاخه ها – خداكند – به دست باد نشكند
عشق يعني استقامت كسي كه عاشق است

اي شما كه دل نمي دهيد و ايستاده ايد،
در خيال كشف خلوت كسي عاشق است

منتظر نايستــيد نوبت شما كه نيست
نوبت من است نوبت كسي كه عاشق است
                                           
                                                          زیبا طاهریان

*******

دنیا پر از سگ است جهان سر به سر سگی ست
غیر از وفــا تـــمام صفات بشــر سگی ست!

لبخند و نان به سفره ی امشب نمی رسد
پایــان ماه آمد و خــلق پدر سگی ست

از بوی دود و آهن و گِل مست می شود
در سرزمین من عرق کارگر سگی ست

جنــگ و جــنون و زلــزله؛ مــرگ و گرســنگی
اخبار يك ، سه ، چار، دو ،تهران، خبر سگی ست

آهنگ سگ ترانه ی سگ گوشهای سگ
این روزها سلیقه ی اهل هنر سگی ست

بار کج نگاه شما بر دلم بس است
باور کنید زندگی باربر سگی ست

آدم بیا و از سر خــط آفــریده شو!
دیگر لباس تو به تن هر پدر سگی ست...

                                                 مریم جعفری آذرمانی

مزاحم دیدت نمی شوم!

دو غزل از عباس صادقی که در شب شعر شکرخند خونده بود. شاد زی

من خام وعده، وعیدت نمی شوم
شیطان نقشه های پلیدت نمی شوم

ترسم ز موقعی ست که دستی به تو دهم
پاپیـچ من نشــو که مریدت نمی شوم

وقتـی قرار بــوده، برایــت نـمرده ام
خمپاره ام نشو که شهیدت نمی شوم

ای گربه ی سیاه و قشنگ و ملوس من
تسلیم سبز و سرخ و سفیدت نمی شوم

من تشنه ام به خون تو و تو به خون من
آبی بنوش، چون که یزیدت نمی شوم

دنیا به صرف قاعده اش پیش می رود
دیدم خودم، مزاحم دیدت نمی شوم!

*******

این غزل مزه ی کندوست، بیا تا بخوریم
حاصل طبع غزلگوست، بیا تا بخوریم

منطقی پشت همین خوردن و خوابیدن ماست
شوکران دست ارسطـوست، بیا تا بخوریم

مال هر آدمی اندازه ی تعیین شده است
مال ما روی تـرازوسـت، بیا تا بخــوریم

روزه دارم من و افـطارم از آن لعـل لبـت
لب، لواشک شده، آلوست، بیا تا بخوریم

من به بخت خودم ای دوست، لگد خواهم زد
پشت پا خورده ام ای دوست، بیا تا بخوریم

آخر فیلم نمردیم، جوانمرگ شویم
نان ما قوت بازوست، بیا تا بخوریم...

به من نیامده همسایه ی شما بشوم...

دو شعر بسیار زیبا از دوست شاعرم رضا نیرو


وقتی با تو حرف می زنم

کلمات در دهانم دو دل می شوند

حالا بگو با این همه دل در دهانم

چگونه حرف دلم را نزنم؟

**********

دوباره رگ زده ام تا پر از هوا بشوم
بریزم از بدنم بر زمین رها بشوم

دوباره آمده ام با تمام خون خودم
بدون دغدغه مغلوب ماجرا بشوم

چه ساده بر کف حمام جاری ام تا چاه
مرا فرو بکشاند که بی صدا بشوم

نمی گذارم از این خلسه خارجم بکنند
که باید از من انسانی ام جدا بشوم

نمی گذارم از اين رد رو به نابودي
بساط گردش خونم کنند تا...بشوم

نشد که دیده شوم در جهانتان...به درک
به من نیامده همسایه ی شما بشوم

صدای همهمه ی مبهمی است در گوشم
صدای ولوله ی مادرم..."فدا بشوم"

به زور آمده اند از دریچه تا ببرند
مرا دوباره به جایی که مبتلا بشوم

اندر عواقب پدربزرگ شدن!

ضمن تشکر از ارمغان زمان فشمی که گزارش شکرخند رو با شرح جزئیاتش می نویسه، بخصوص که این بار فقط یک روز  پس از شکرخند، گزارش رو وبلاگش بود(سرعت در حد مرگ!!). این بار می خوام به مهدی اخوان ثالث سر بزنم. شاعری که مطمئنم اکثرتون(مثل خودم!) فکر نمی کردید که با اون شعرای سنگین و فاخر و اینجوریا...! شعر طنز هم داشته باشه. امیدوارم لذت ببرید. شاد زی

پدربـزرگ شدم، دختـرم پـسر زاییــد
"خجسته بادا" گفتم ــ که این بباید گفت ــ

زنم ــ کـه او هـم مـادربزرگ شد ــ نـوه را
به بر گرفت و ببوسید و شاد گشت و شکفت

فرا رسید چو شب، گفتم ای خدا چه کنم...؟
زنـم « چه گفتی؟» پرسید و پاسخی نشنفت...!

"پدربزرگ" شدن خود به خود ندارد عیب
چگونه در بر "مادربزرگ" باید خفـت؟!