.
در مستی خود غرقند،اصحابِ ضرار انگار،
این قوم نمی ترسند، ازآتشِ نار* انگار
گه اَبیَض وگه اَسوَد، گه دوغ وَ دوشابند
هرروز به صد رنگند، درنقش ونگار انگار
دون مایه وبی دردند، شرمنده نمی گردند،
نادان و تهی مغزند، خاشاک وغبارانگار
شیطان صِفتند اینان، بی شرم وَ بی دینان،
برسجده همی سایند، سر پای دلار انگار
"لات" و"هُبَل" و"عُزّی"، اِرثِ پدرِآنان
درجنگِ خداهستند ، با دار وندار انگار
تا باد به سردارند، جُزفتنه نمی دانند،
دردستِ عدو هستند، ابزارِ فشار انگار
سفیانیِ این دوران، جانی صفتند اینان
چون مرکبِ عَصّاران دائر به مدار انگار
این شِبهِ یهودیها، یا آلِ سعودیها،
کُفّارِ دیار انگار، بیگانه تبار انگار
هتّاکی و کلاّشی، تنها هنر آنان،
بویی نَبَرند اصلا ، ازعارُ وَقار انگار
گر حُرمتِ یک مؤمن، برتر بود از کعبه*
بِالله زده اند افسار برما چوحمار انگار
درسوگِ خوداین خانه، عمریست عزاداراست
ازشرِّهمین اشرار، با حالِ نزار انگار
تحقیرِ عَجَم تا کی، از سوی سبک مغزان
افزون شده این کردار، از حد و شمار انگار
درعمره و حج ماییم ، همواره خَسِ میقات
ازسگ صفتان زنهار، شد چاره ی کارانگار
تحریم کنید این حج، تحقیر مسلمانان
تعطیل کنید عُمره، بازار قمار انگار
رهبر دهدم فرمان، بر هدمش اگر، اَلآن
سربَرکنَمَش ازتَن، این توله ی مار انگار
موسی صفتی باید تا فتنه براندازد
از بُن بکند این خار، بی داد و هوار انگار
مهدی(عج) نظری بنما، برشیعه دراین وادی،
گردیده عدو کفتار، ازبهرشکار انگار
ای اهلِ یمن درخون؛ دستی به دعا بردار
شاید سببی سازد آن طـُرفه نگار انگار
ادامه مطلب
برگرفته ازسریالِ طنزِ مردِ هزارچهره باهنرمندی"مهران مدیری"؛ اشاره به قسمتی که سوژه، خود را شاعر، جا می زند.
دورِ زن سالاری است وبچّه سالاری، جدا
رحم کن برماسوا، ای خالقِ باری، جدا
مردی و مردانگی ها کیمیای کیمیاست
ضِدِّ اَرزشها شده رفتار وکرداری، جدا
تا نمانند از تمَدّنهای غربیها عقب،
می بُرَند اَز آسِتین وپاچه مقداری جدا
پیشِِ برخی مَردهای اِصطِلاحاً "زن ذلیل"،
صد شرَف دارد خروسِ مُرده یِ لاری جدا
تازگیها مُد شده حَقِّ ویزیتهای کلان،
در مَطَبهایی جدا و سهمِ بیماری جدا
درکلینیکِ خصوصی کیسه را پُر می کنند
زیرِمیزیها جدا، حقّ العمَل، خاری جدا
می بَرَد سودِ کلانی تاجرِو سرمایه دار،
درمیانِ گرمیِ آشفته بازاری جدا
با دُلارو اَرزِخود سهمِ دوعالم می خَرَد،
دَر وَرای پرده ای، با رَمز و اَسراری جدا
اِحتِکارِ جنس و اَرزاقِ عمومی راحت است،
بَهرِِ دَلاّلان شده این راهِ نشخواری جدا
رانتخوار،از، توبره وآخور، مُضاعف میخورَد،
او بُوَد کفتاری واین لاشه مُرداری جدا
چشمُ هم چشمی بلائی دائمی در بَینِ ماست،
بَد وَبائی، مُسری است این گونه بیماری جدا
ازشما پنهان نباشد، "رسمهای ازدواج"،
شیربها و مهریه هریک دوخرواری جدا
درشبِ عقد از طلاهای مجازی پُرکنند،
صفحه ای از دفترِ محضر به اِقراری جدا
سالِ میلادِ عروس خانم ملاکِ سکّه هاست،
یکهزاروسیصدو هفتاد و مقداری می شود،
می بَرَندآن وعده ها باهم به دفترخانه ای
تاکه قانونی کننداین شیوه؛ عیّاری جدا
می بُـرَد با پنبه، سَر ، از هرجوانِ باخِرَد،
مَحضَرِ رَسمیِّ ما باخُطبه ی جاری جدا
وَصلتِ تُنبِ طلا دیری نمی پاید که زود،
قهرو آشتیها شود آداب و اَطواری جدا
بَعدِ شبهایِ زفاف و دوره یِ ماهِ عسل،
می رسد هنگامه ی رفتار وکرداری جدا
با دخالتهای برخی کاسه های داغِ آش[1]،
سَنگُلاخی، می شود هر راه همواری جدا
میگذارد فوراً اِجرا "مادمازل" کابینِ خود،
تابگیرد سکّه های زر ، زِ ، دلداری جدا
خربیارو باقالی کُن بارِاو[2] یا لَلعجب،
کرده دامادِ فراری فکرِشلواری جدا
لیلی ومجنونِ دیروزی وَ اوضاع طلاق،
وامق و عَذرایِ اِمروزیّ وطرّاری جدا
عشقِ اینان نیز دیری نمی پاید که باز،
می شوند ازیکدِگر، با ناله وزاری جدا
این چنین باشدکه عبرت می شود بهرِ جوان،
می رود بالا سنین ازدواج آری جدا
این همه آداب و بدعتها شُده فرهنگِ ما
گاهِ دشواری جدا هنگامِ ناچاری جدا
"گوش اگرگوشِ تو و، فریاد اگر فریادِ من"
می شود این سوژه ها همواره تکراری جدا
با اَدای شاعری افتاده ام در واژه ها ،
هَجو می گویم جدا، طنز و دکان داری جدا
"مهدوی"چالش بُوَد بیش ازیکی، مُعضَل هزار،
کم نیاری قافیه ؛ بس کن دل آزاری جدا
ادامه مطلب